#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_98
در دوران زندگیش حتی یکبار هم ندیدمش....
ایان سرش رابپایین انداخت...
_اینا همش بخاطر منه کیت!زندگی تورو من نابود کردم...شاید اگه به خاطر خودخواهی های خودم برنمیگشتم...
کیت دستش را روی گونه ی ایان گذاشت...
_ایان!این چه حرفیه که میزنی؟!بس کن!حالا دیگه خیلی بیشتر از اونی گذشته که بخوای راجع به این چیزا صحبت کنی!تا چند وقت دیگه ماریا میمیره و همه
ی این مشکلات به پایان میرسه عزیزم...
_کیت من موضوعو با جوزف و بقیه درمیون گذاشتم...و....اونا موافقت کردن...
_تو؟!ولی...چطوری؟!اونا فکر میکردن تو مردی و بعلاوه...تو چطور به اون قصر رفتی؟!
_من یکی از دوستان قدیمی خودم و جوزف رو به اون قصر فرستادم...اونا هنوز نمیدونن من زنده ام کیت...خیالت راحت باشه عزیزم....
romangram.com | @romangram_com