#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_122
جیک به پدرش نزدیک شد:
_تو....آه خدایا از آخرین باری که دیدمت تقریبا 15سال میگذره!!!تو این مدت کجا بودی؟!
استفنی به جیک نزدیک شد و بازوی او را گرفت:
_جیک این....پدرته؟!
جیک نگاه کوتاهی به او انداخت و سرش را به علامت تایید تکان داد....
کیت سرفه کرد...سرفه ای کوتاه ولی پرسر و صدا...همه بطرف او برگشتند...
چشم هایش به آرامی باز میشدند....
ایان پیشانیش را بوسید....کیت گیج بود....با حیرت و وحشت به اطرافش نگاه میکرد....دستش را میان موهایش فرو برد و سعی کرد اتفاقاتی که افتاده بود را
به یاد بیاورد....
romangram.com | @romangram_com