#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_1

فصل اول_جهنم

ماریا و جوزف در سالن قصر روی مبل بزرگ ویکتوریایی قرمز رنگ نشسته بودند و قهوه مینوشیدند...هنوز دونفر از خون اشام های قوی ماریا بالای سر جوزف ایستاده بودند تا مبادا کار احمقانه ای از او سر بزند.... خورشید طلوع کرده بود وطبق معمول پرده ها کشیده شده بودند....حالا قصر قدیمی و خاک گرفته ی دراکولا محل اقامت ده ها خون اشام بیرحم و خونخوار شده بود...این خواسته ی قلبی جوزف نبود.... میدانست که با ورود ماریا همه چیز نابود میشود و شد...خانواده ی کوچک او به راحتی از هم پاشید... و خانه ی دوست داشتنیش به یک هتل بزرگ برای خون آشام های دنیا تبدیل شد....کنترل رفتار این تعداد موجود وحشی و مهارنشدنی غیر ممکن بود....انسان ها حتما به وجود آنها پی میبردند.....

آلیس و ویکتوریا از طرفی برای فیونا و ایان اشک میریختند و از طرف دیگر برای جاستین نگران بودند که هنوز به خانه برنگشته بود!و با وجود اینکه آفتاب ساعت ها بود که میتابید نگرانیشان دو چندان شده بود....

آلیس به شدت افسرده بود....او به ایان علاقمند بود و ماریا ایان را کشته بود!!!!و اگر اعتراضی میکرد ممکن بود خودش هم کشته شود!!!!

حالا جوزف بازیچه ی دست ماریا بود...درست مثل ریچارد_پدرِ پدربزرگش_....و برناردو و هزاران مرد دیگری که ماریا زندگیشان را با خودخواهی نابود کرده بود....

***

حالا ایان دیگر برای درامان ماندن از نور خورشید نیازی به یک پناهگاه نداشت.....دیگر نمیتوانست به قصر بازگردد....جاستین مرده بود و بازگشت او باعث میشد همه ی خون آشام ها او را به قتل برادرش نیز محکوم کنند!

کیت بازویش را نوازش کرد و گفت:

_مامانم رفته سفر و حالا حالا ها برنمیگرده و....خوب....منو کوین تو خونه تنهاییم....تو میتونی ....


romangram.com | @romangram_com