#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_64
_برو کنار جاستین!
صدای محکم و سرد جورزف از میان درختان به گوش رسید....
جاستین یقه ی ایان را رها کرد...
_تو فکر کردی اون از تو ضعیف تره؟!اون فقط نخواست بهت صدمه بزنه!تو عضوی از خانوادشی!
جوزف درحالی که به جاستین نزدیک میشد ادامه داد:
_ولی تو انقدر احمقی که به برادر خودت صدمه میزنی!
جاستین آب دهانش را روی زمین تف کرد و گفت:
_اون لعنتی برادر من نیست!
جوزف فریاد زد:
_هست جاستین!!اون الان برادرت محسوب میشه!ما همگی عضو یه خانواده ایم!
جاستین نا پدید شد.....
ولی این دشمنی سرانجامی خوش داشت....چند روز بعد در شبی که ماه کامل بود همه ی اعضای خانواده ی خون آشام درجنگل نام جاستین را فریاد میکشیدند....
romangram.com | @romangram_com