#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_177
با صدای سرد و محکمش پاسخ داد:
_متاسفم فیونا....ولی توهم داشتی زندگی منو میگرفتی!!!!
و به کیت که در آغوشش بود اشاره کرد!
فیونا با ناباوری سرش را تکان داد....چشم هایش بسته شدند و برای همیشه به خواب فرو رفت....یک خواب ابدی....
فصل پنجاه و نهم_
کوین با ابروهای گره خورده به اریک خیره شده بود....اریک هنوز نمیدانست که بهترین دوستش هم از راز او با خبر است!جلو رفت و دستش را بلند کرد:
_هی رفیق!!!!چه خبرا؟!
کوین با همان نگاه عصبانی و عبوس بدون هیچ عکس العملی به اریک خیره شد...
اریک خندید و گفت:
_رفیق مطمئن باش ایندفه دیگه من دوست دخترتو ندزدیدم!!!آماندا فرق داشت!اون خودش اومد سراغم ولی ساندرا....
کوین چشم هایش را چرخاند و زیر لب دشنام داد...
_محض رضای خدا....خفه شو اریک!!!کی درمورد دوست دخترش حرف زد؟!!!
romangram.com | @romangram_com