#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_1



فصل اول-تاریکی

_هی...تو اینجایی؟

کِیت در حالیکه به ظرف اِسپاگتی روی فر حمله ور شده بود خندید...

ایان بطرف او رفت و دستش را دور کمر باریک و ظریف کِیت پیچاند و با لذت به او خیره شد...

_همیشه باید بدونم که شکمو کوچولوی خودمو باید کجا پیدا کنم!خوشمزه است؟!

ایان با خنده به ظرف تقریبا خالی از اسپاگتی اشاره کرد....

کِیت با دست یک اسپاگتی دراز را بطرف دهان ایان برد و در دهانش گذاشت....

صدایی ناشی از لذت از ایان شنیده شد و کِیت با شنیدن این صدا خوشحال شد...او برای اولین بار توانسته بود آشپزی کند!

ایان با صدای بلند گفت:

_این فوق العادست!

و پس از کمی مکث ادامه داد:


romangram.com | @romangram_com