#طلسم_شدگان_پارت_94

-مبلغ اختلاس ! با توجه به مدارک شما مبلغ اختلاس چیزی حدود پانصد میلیونه ، اخه این مبلغ اونقدر می ارزه .

-لابد می ارزیده !

-میشه فرض براین گذاشت مبلغ این نیست و بیشتره ..

-فکر نکنم ، چند روزه پیش سعید یه سری مدارک اورد که به حساب ارزی همسرش در خارج از کشور معادل پانصد و ده میلیون ایران پول واریز شده .

اهی کشیدم ، باز داشت ذهنش میرفت سمت اعتماد کردن به سعید ، باید حرف میزدم و این اعتماد رو دوباره کم رنگ میکردم : من دلم میخواد یکم بیطرفانه به این قضیه نگاه کنید فکر کنید سعید یه کارمنده نه یه دوست ...

زل زدم تو چشماش : میشه ؟

سکوتش بهم جرات داد ادامه بدم : چی شد که این کارمندتون ازتون خواست زنشو استخدام کنید ؟

-خب ...

-نمیخوام اینارو به من جواب بدید جوابشو به خودتون بگید .

سکوت کردم تا نفسی بگیرم و الوند هم کمی فکر کنه :وقتی همه ی گذشته رو مرور کنید می بینید میشه به سعید صمیمی ترین دوستتونم شک کنید .

قیافه ی متفکرش نشون میداد حرفهام تاثیر خودش رو گذاشته ، مگه میشد تاثیر نذاره وقتی سعید انقدر راحت داشت بازی میکرد ؟

لبخندی از پیروزی ای که نصیبم شده بود روی صورتم نشست ، خواستم حرفهای نهایی یا همون تیر خلاص رو بزنم امابا بلند شدن صدای گوشی الوند سکوت کردم ، الوند با دیدن شماره یکی از ابروهاش رو بالا داد و تند جواب داد ، حالت چهره ش اما بلافاصله تغییر کرد و به جای سلام و احوالپرسی، پشت سرهم و وحشت زده میپرسید چی شده ؟

با اینکه تلفن روی پخش نبود اما فریادهای زن پشت خط به وضوح به گوش می رسید .

دل تو دلم نبود تا بفهم چه اتفاقی افتاده ؟ دلیل نگرانیه الوند و رنگ پریدگیه چهره ش چی میتونست باشه ؟ با قطع تماس ، الوند نگاه نگرانشو به چشمام انداخت : من باید برم بعداً میایم حرف میزنیم .

نگاهم رد رفتنشو تعقیب کرد ، به خودم اومدم و پله ها رو دوتا یکی کرده پایین رفتم ، صدای صحبت کردن الوند و مادرش رو شنیدم و خداحافظی غلیظی که الوند کرد تو گوشم پیچید .پایین پله ها ایستادم ، دست رو روی سینه گذاشتم و چند نفس عمیق کشیدم ، قلبم هنوز هم تند میزد و در حالیکه نفس نفس میزدم لب زدم :

- چی.. شده ؟

نفس عمیق دیگه ای کشیدم : چرا اقای.. یزدان مهر انقدر پریشون ..شدن ؟!

همه نگاهها به سمتم چرخید ، مینا خانم از درب فاصله گرفت و چند قدم جلوتر اومد ، با لحنی متاثر نگاهش رو بهم دوخت : ظاهراً سعید خودکشی کرده حالشم خیلی بده .

قلبم تیر کشید از درد ، تصور مرگ یک انسان دردناک بود ، به سختی لب زدم : زنده س ؟

romangram.com | @romangram_com