#طلسم_شدگان_پارت_93
اهی کشید و ادامه داد : نمیشه اگه چیزی که فکر میکنم ...
-تو دیر یا زود مجبوری پلیس و در جریان بذاری بهتره اینکارو زودتر انجام بدی ، از قدیم گفتن کارو باید داد دست کاردان ، کاردان اینکارم میشه کی ؟ همون پلیس دیگه .
الوند دستش رو روی پیشانیش گذاشت ، کلافه بود و یا شاید سر درد داشت : یه فکری میکنم
:موفق باشی پسرم ولی سعی کن یا همه چی منطقی رفتار کنی .
-ممنون حواسم هست .
یکماه از زمانی که قرار بود به حساب ها رسیدگی کنیم میگذشت ، یکماه بود که الوند به دنبال انگشت اتهامی که سعید برچسب زده بود رو پیشونیه زنش دنبال کشف این حقیقت شب و روز نداشت ، واقعیت این بود که یه جار کار زیادی بد میلنگید و الوند توجهی به این لنگیدگی نداشت ، کاش به جای دویدنهای الکی حواسش رو بیشتر جمع میکرد ،دلم میخواست مفصل تر مفصل تر صحبت میکردیم . اون باید دیدش رو به دوستش عوض میکرد . هرچند تردیدهای این روزاش نشون میداد به سعید هم شک کرده ، شاید میشد روی مغزش کار کرد ، با دلایل درست و منطقی .
-خانم زمانی .
از فکر بیرون اومده ، سرمو بالا اوردم : بله .
-میشه بریم تو اتاقتون و صورت سود و زیانی که تهیه کردین و ببینم .
یادم اومد بهش گفته بودم تمام مدارک این دوسال و بررسی کردم ، روبه جمع با اجازه ای گفتم و از جا بلند شدم ..جلوتر از اون از پله ها بالا رفتم ، صدای پا تند کردنش رو شنیدم ، قدمهامون همزمان شد با هم ، لحظه ای به عقب برگشتم همه سرگرم صحبت بودند .
داخل اتاق روی صندلی نشستم و بلافاصله کامپیوتر رو روشن کردم . الوند به عادت همیشه روی میز روبه روییم قرار گرفت .نگاهی به صفحه ی کامپیوتر انداخت : ترازنامه های دو سال قبلو نگاه کردی ؟
-اره ...مشکلی نداشت اما...
سکوت کردم : اما چی ؟
-شاید حسابها تو سالای قبل تر مشکل داشتن .
خودکار روی میز رو بلند کرد و روی ورقه ی سفیدی مشغول نوشتن شد و همزمان گفت :
-تو این یک ماه بیکار نبودم حسابای چند سال قبل و هم بررسی کردم سود دهی کارخونه خوب بوده و مشکلی نداشته .
-میدونید یه چیزی این وسط با منطق من یکی جور نیست .
دست از نوشتن برداشت و سرش رو بلند کرد گره ی ابروهاش در هم بود : چی؟
romangram.com | @romangram_com