#طلسم_شدگان_پارت_5


- وای ایول بابا باورم نمیشه .

-اولاً کوچه بازاری نگو دوماً باورت بشه بلکم بختتم بازشه میدونی ،اخه یه رییس جیگر قراره نصیبت شه ، وای اگه زرنگ باشی تورش کردی .

-اولاً این کوچه بازاری حرف زدنای اتفاقی من به خاطر تاثیرگذاری از توئه دوماً تو که باز زدی جاده خاکی.

-جاده خاکی کجا بود بابا یه کوچولو بیا و به حرف خواهر مهربانت گوش کن ببین از فردا دم به دقیقه جلو روی اقای رییس حاضرمیشی. از من میشنوی هربار که دیدیش با یه بهونه بچسب بهش که بچمون تحریک شه. دیگه خودت بهتر میدونی باید تو بغلش محو شی

-یاسمن

با فریاد اسمش رو گفتم اما بی خیال نمیشد : میدونی که واسه اینکه بفهمی تحریکت نتیجه داده کجا رو باید نگاه کنی؟

-یاسمن.

اینبار فریادم اونقدر بلند بود که گوش خودم درد گرفت... یاسمن در حالیکه به شدت میخندید پا به فرار گذاشت.

نزدیک درب ورودی خونه که رسید توقف کرد و همونجا فریاد زد :

- راستی واست چای دارچین دم کردم بیا بخور یکم گرم شی ...

لبخندی روی لبم نشست خواهر مهربان من با همه دیوونه بازی هایی که داشت به یادم بود و من فکر کردم اگه یاسی نبود گذشته چطور می گذشت ؟

وارد خونه که شدم عطر دارچین زیر بینیم پیچید و با لذت به مشام کشیدمش .

-وای یاسی ممنون زودتر چایی بریز.

از تو اشپزخانه داد زد : باشه الان میریزم . راستی رفتم از اصغر بقال چیپس و ماست خریدم .

اصغر بقال اسمی بود که منو یاسی سوپری محل و بهش ملقب کرده بودیم درحالیکه از اسم واقعیش اطلاعی نداشتیم .

-به چه مناسبت رفتی وخرج گذاشتی رو دستمون .

-بابا فوتباله مثلاً .

اسم فوتبال که میومد همه ی دردام و فراموش میکردم با خوشحالی پرسیدم :


romangram.com | @romangram_com