#طلسم_شدگان_پارت_6

-کجا و کجا ؟

-المان و برزیل .

-پیش بینی نتیجه نزدی ؟

-چرا اتفاقاً زدم به نفع المان .

تعجب کردم : تو که طرفدار برزیل بودی .

با سینی چایی وارد شد و سینی رو مقابلم گذاشت ، احساس کردم کمی معذب شده .

-نگفتی چی شد که به نفع المان زدی ؟

یا سر پایینی جواب داد : امروز گزارشگر اخبار میگفت یه جادوگر برزیلی المان و جادو کرده تا برزیل برنده شه .

بلافاصله سکوت کرد و در سکوت به صفحه ی خاموش تلویزیون چشم دوخت ، دست بردم و یه استکان چایی برادشتم مزه مزه کردن چایی دارچین حس خوبی بهم میداد و عطرش واقعاً لذت بخش بود ، امیدَ م چایی دارچین دوست داشت حتی بیشتر از من خدایا ...انگار این بحث طلسم وجادو تو جای جای جهان داره گسترش پیدا میکنه مهم نیست چقدر سواد داشته باشی یا چقدر تمدن و پیشرفت .

-میدونی یاسی ادما تو ضمیر ناخوداگاه خودشون از بی اعتقادی ضعیف شدن اونا به مسائل ماورایی چنگ میزنن تا ضعفشون و بپوشانن و گرنه کدوم جادویی میتونه سرنوشت و تغییر بده حالا که اینجوریه میخوام واسه اولین بار تو نظرسنجیه برنامه شرکت کنم هرچند حیفم میاد پولم بره تو جیب این عادل فردوسی پور.

-ای بابا خساست خرج نکن عادلم که ادم بدی نیست اگه مجرد نبود یکی از کسایی بود که میرفتم خواستگاریش .

-تو که تا دیروز قراربود بری خواستگاری احسان علیخانی .

-هنوزم میخوام برم خواستگاریش چی فکر کردی .

یاسی علاقه ی زیادی به احسان علیخانی داشت و گاهی تو رویاهاش حتی تا روز عروسی و زن عخرجانی شدن هم پیش میرفت .

-هروقت رفتی خواستگاریش منم ببر .

-نه نه میترسم اونوقت عاشق تو بشه اخه احسانم چشم و گوش بسته س.

-اُه اُه ...به کی میگه چشم و گوش بسته .

صدای در یعنی اومدن بابا و پایان بحث ما دوتا ،به بابا سلام خسته نباشید گفتیم و یاسی بلافاصله بلند شد که براش چایی بریزه و بابا کمی از کارخونه ی یزدان مهر گفت و کار تو اونجا و روح و دلم عجیب با شنیدن نام یزدان مهر تکون خورد .

رختخواب خودم و یاسمن و وسط اتاق پهن کردم و دراز کشیدم هر کاری میکردم خواب به چشمم نیومد بازم نام یزدان مهر تو سرم چرخید صدای رعد و برق اسمان باعث ترسم شد و از جا پریدم به سمت پنجره ی اتاق رفتم خانم یزدان مهر درست تو شبی مثل امشب پا گذاشت به خونمون چندساله بودم و به خاطر ندارم اما اونقدر بچه بودم که با همه کنجکاویم نتونستم جز چند کلمه ی نامفهموم چیزی بشنوم . ..از اون سوراخ کوچیک کلید در اتاق تنها دستهای لرزانی مشخص بود که نگین روی انگشترش زیر نور لامپ هال پرتلالو می درخشید...اون شب وقتی ازبابای به فکر فرورفته م پرسیدم این زن کیه فقط گفت اون زن صاحب کارخونه ای که توش کار میکنه...همین بی توضیح اضافه ای...اون موقع شب درخونمون چیکار میکرد و دلیل اون همه ترس چی بود ؟ و هرگز نفهمیدم و تنها تصویری که از مهناز یزدان مهر تو ذهنم نقش بست یه زن وحشت زده تو یه شب بارانی بود بدون دیدن چهره اش...

romangram.com | @romangram_com