#طلسم_شدگان_پارت_102
-البته ولی به شرط اینکه دیگه سر و صدا راه نندازین .
عذرخواهی کلامی نمیخواستم اما حقم یه نگاه شرمنده نبود ؟ بهت زده چشم دوختم به رد مسیری که الوند داشت میرفت .
بغضم شکست و اشک اروم روی گونه هام سرازیر شد، راحت متهمم کرد و به خودش زحمت عذرخواهی نداد ، لعنتی ...لعنتی ...روی قلبم با مشت کوبیدم ...
صدای رعد وحشتناکی به گوش رسید ، دل اسمون هم مثل من گرفته بود ، هوا روبه تاریکی میرفت و شدت بارون بیشتر میشد ، اواخر اسفند بود و این بارون شدید بیشتر شبیه بارونای بهاری بود ، بارونایی که تب تندی داشتن و زود فروکش میکردن .
گریه های منم شدت گرفته بودند و خوب میدونستم زود اروم میشم ، بعد از اروم شدنم به خونه رفتم ، الوند و مادر ش قبل از من اومده
یودن با ورودم همه ی نگاهها به سمتم چرخید بلند سلام کردم ، یاسی ، خاله و بابا نگران به سمتم هجوم اوردن : حالت خوبه ؟
نگاهی بهشو انداختم بخانو لبخندی زدم : خوبم ، خیلی ام خوبم .
رو کردم سمت مینا خانم : شما حالتون چطوره ؟
-ممنون دخترم من خوبم .
-رامش چرا انقدر خیسی ؟
بابا همیشه نگران بود .اینبار طبیعی تر خندیدم : بارون اومده بود مثلاً
-بارون خیلی وقته قطع شده .
خاله با دست روی صورتش کوبید :خاک به سرم یعنی از اون موقع تاحالا لباسات خیسه ، برو یه دوش اب گرم بگیر و لباساتو سریع عوض کن تا سرما نخوردی .نگاهی به جمع انداختم ، با دیدن الوند بلافاصله سر چرخوندم دلم نمیخواست باهاش روبه روش شم و به اتاقم رفتم ، لبهاسهای خیس شدمو تو سبدی
قرار دادم ،حوصله دوش گرفتن نداشتم و همونجا روی تخت دراز کشیدم ، سرما رو با تمام وجود احساسی میکردم پتو رو بیشتر روی خودم کشیدم ، چند ضربه به درب اتاق خورد : بیا تو .
-ببخشید .
با شنیدن صدای الوند بلافاصله از جا پریدم و رو سری به سر کردم : بفرمایید داخل .
سربه زیر وارد اتاق شد و روی صندلی نشست :
-حالت خوبه ؟
ترجیح دادم جوابی ندم که دوباره ادامه داد : من واقعاً نمیدونم به خاطر قضاوت بد و عجولانه م چی بگم ، اون لحظه اونقدر عصبانی بودم که هرکس دیگه ای هم جای تو بود با برخورد بدم مجازات میکردم ، من نمیخواستم خدایی نکرده توهین کرده باشم اما وقتی یاد حرفهام میفتم شرمنده میشم
romangram.com | @romangram_com