#طلسم_عشق_پارت_9

باید برگردم به قصر و اون زن رو‌ مجازات کنم. می‌تونم مثل قبل کارل رو زنده کنم. آره می‌تونم، البته امیدوارم که بتونم! از روی زمین بلند شدم و خواستم لباس بلندم رو بتکونم که با دیدن لباس‌های تو تنم متعجب بهشون خیره شدم.

یعنی چی؟ اینجا چه خبره؟ پس لباسی که تو مراسم تنم بود چی شد؟ به‌جای اون لباس بلند، بلوز و شلواری تو تنم بود. تازه متوجه موهای بازم که دورم ریخته بود شدم. رنگ خرماییشون باعث شد متعجب‌تر از قبل بشم.

با دستم قسمتی از موهام رو در دست گرفتم و دقیق‌تر خیره شدم. اینجا چه خبر بود؟ صدای غرّشی بلند شد که باعث شد سریع به عقب برگردم. ببری با رنگ سفید و خط‌های آبی درست تو چند قدمیم ایستاده بود. دقیق‌تر شدم. من این ببر رو می‌شناختم. کم‌کم چشم‌هام گرد شد و با خوش‌حالی گفتم:

- بابراس تو زنده‌ای؟

شوق‌زده خواستم به‌سمتش برم که حالت تهاجمی به خودش گرفت، به طوری که قسمت جلویی تنش به‌سمت پایین بود و قسمت عقبی به‌سمت بالا بود و دم بلندش رو مدام به چپ و راست تکون می‌داد. ترسیده گفتم:

- تو چت شده؟ منم تیارانا...

حرفم کامل نشده بود که به‌سمتم خیز برداشت و هرکاری کردم تا از قدرت‌هام استفاده کنم بی‌فایده بود. با دیدن بابراس که دندون‌های بلندش رو وحشیانه به نمایش گذاشته بود، جیغی کشیدم و دستم رو روی چشم‌هام گذاشتم.

چشم‌هام رو پوشونده بودم و هر لحظه صدای جیغم بلندتر می‌شد. بابراس چرا این‌طوری شده؟ برای چی به من حمله کرد؟ چرا من نتونستم از قدرت‌هام استفاده کنم؟

به قدری ذهنم مشغول بود که متوجه نشدم دقایق طولانی رو در حال جیغ‌زدنم بدون اینکه آسیبی به من برسه. انگشت‌های دست راستم رو کمی از هم فاصله دادم تا بتونم اطرافم رو ببینم.

خبری از بابراس نبود. متعجب و کنجکاو دستم رو نوازش‌وار از روی چشم‌هام به گونه‌هام غلتوندم. بدون اینکه دستم رو از گونه‌م بردارم با کنکاش اطرافم رو جست‌وجو کردم.

هرچی به اطراف نگاه کردم خبری از اون ببر وحشی و خشمگینِ چند لحظه پیش نبود. نفسم رو آسوده بیرون فرستادم و زمزمه کردم:

- خدای من، هر آن ممکن بود غذای بابراس بشم.

- تو واقعاً یه احمق به تمام معنایی!

صدای شخصی از پشت سرم بلند شد که باعث شد جیغ ماورای بنفشی بکشم و به عقب برگردم. پسری با موهای سفید که لباس‌هاش ترکیبی از دو رنگِ سفید و آبی بود، دستش رو روی گوش‌هاش گذاشته بود.

romangram.com | @romangram_com