#طلسم_عشق_پارت_71

***

سایمون

با دقت حرکاتش رو زیر نظر داشتم. معلوم نبود چه فکری تو سرش می‌گذره؛ اما هرچی که بود، باید حواسم رو جمع می‌کردم. یه حسی بهم می‌گفت این زن خطرناکه، اون‌قدر خطرناک که بتونه هرکاری انجام بده و از هیچ‌چیز واهمه نداشته باشه.

- چرا این‌طوری نگاهش می‌کنی؟

هلن همیشه سؤال می‌پرسید و عجیب بود که هیچ‌وقت ازش خسته نمی‌شدم. در جوابش گفتم:

- می‌دونی چیه هلن؟ این زن برام عجیبه. به قدری عجیب که من رو می‌ترسونه. ممکنه هرلحظه کاری کنه که به عقل هیچ‌کس نرسه.

- چون فکر می‌کنی قاتل پدرته این حرفا رو راجع بهش میگی؟

شونه‌ای بالا انداختم و بهش نگاه کردم. صادقانه گفتم:

- شاید یکی از دلایلش این باشه؛ ولی واقعاً رفتاراش عجیبه. گاهی اون‌قدر ضعیف و شکننده‌ست که فکر می‌کنی به مراقبت شدید نیاز داره و گاهی مثل الان، اون‌قدر قوی و قدرتمنده که باید ازش ترسید.

تک‌خنده‌ای کرد و پرسید:

- همه‌ی اینا رو تو این فاصله‌ی کم فهمیدی؟

سرم رو کج کردم و گفتم:

- آره؛ چون تمام این حالاتش رو با چشمای خودم دیدم.

- پس همه‌جوره حواست رو جمع کن. اون تنها کسیه که می‌تونه همه‌ی ما رو نجات بده. سعی نکن بهش آسیب بزنی.

romangram.com | @romangram_com