#تولد_نفرین_ها_پارت_46
واز در رفتم بیرون...
..............
این اولین باره بعد این همه سال بدون کسی میرم جایی بالاخره رسیدم جلو در دانشگاه کلی ادم اونجا بود بعضی ها چند تا چند تامشغول صحبت بودن بعضی ها فقط دوتا بودن بعضی ها مثل من تنها بودن اولین قدم رو گذاشتم داخل چشمامو بستم ویه نفس عمیق کشیدم وباز کردم وراه افتادم داخل محوطه همه چپ چپ نگام میکردن میدونستم چرا چون من مشکی پوشیده بودم وبا بقیه فرق میکردم ...هوف خوب شد رژمشکی نزدم ولی بازم...برنامه کلاسی رو گرفتم راستی رشتم یادم رفت بهتون بگم...من دانشگاه اینترنشنال درس میخونم وخب رشتم فیزیکه که بعد کارشناسی میخوام برم متافیزیک یا همون علم دنیای ماوراء ...در کلاس رو باز کردم ورفتم تو یه عده کمی امده بودن ولی همونا هم برگشتن سمتم ونگام کردن منم بیخیال رفتم رو صندلی نشستم که ته بود وکنار پنجره...یکی یکی هم کلاسی هام میومدن
هرکی وقتی میومد به همه نگام مینداخت ومیرفت پیش کسی که دوستش داشت مینشست یه دختر امد تو سرش پایین بود موهاش جلوش چتری بود ویکم کک مک داشت موهاش روبه نارنجی بود به همه نگاه انداخت ولی امد سمت صندلی کناری من
_ام...من میتونم اینجا بشینم؟
یه لبخند بهش زدم
_البته
نشست
_من کیمیا هستم
_منم کیارا
کیمیا:خوشبختم اسمامونم یکم شبیه همه
_اره
romangram.com | @romangram_com