#طنین_پارت_174


عماد باز هم چشم می گوید و بعد از برداشتن کلید به سمت اتاق سرور می رود. پشت سرش حرکت می کنم. با توجه به آشفتگی هایی که حمیدی از آن حرف زده بود انتظار دارم اتاق سرور درهمی ببینم. عماد در اتاق را باز می کند. وارد می شوم. وضع از چیزی که فکر می کردم بدتر است. اتاق گرم و خفه! بیشتر شبیه انباری قدیمی است. اتاق های سرور باید کاملاً خنک و خالی از گرد و غبار باشند. کلی کامپیوتر و مانیتور و کابل های به هم پیچیده در گوشه و کنار اتاق افتاده اند. روی هر سرور خاک زیادی نشسته. عماد به من نگاه می کند.

-خیلی افتضاحه، نه؟

لبخندی می زنم. نمی خواهم ناامیدش کنم.

-از این بدترش رو هم دیدم. نگران نباشید.

او هم لبخندی می زند و به طرف سروری می رود. چراغ سرور خاموش است.

-این همون سروره. ای بابا این سرور که خاموشه! چرا این این جوری میشه؟

روشنش می کنم. سرور با سر و صدای زیادی روشن می شود. صبر می کنم تا کاملاً روشن شود. از روی چراغ های سرور، اشکال بزرگی نمی بینم. باید Log file ها را بررسی کنم. به عماد نگاه می کنم.

-باید بررسی کنم. بریم. دیگه این جا کاری نداریم.

عماد هم راه می افتد و در را پشت سرم قفل می کند. به اتاقم می روم. پشت میزی که تازه برایم خریداری شده می نشینم. به همان سرور وصل می شوم. فایل های لاگ را بررسی می کنم. از دیدن فایل آن قدر تعجب می کنم که نزدیک است شاخ در بیاورم. مگر ممکن است! چند بار دوباره فایل را می خوانم. از قسمت های فایل که مورد نیازم است چاپ می گیرم. نباید قبل از این که مطمئن شوم چیزی بگویم. به اتاق شایسته می روم. احتمالاً چیزی که می خواهم بگویم شبیه متهم کردن کسی است و من نمی خواهم کسی چنین فکری در موردم بکند. در اتاق شایسته باز است. سلوک پشت میزش نشسته نیست. چند ضربه به در می زنم. شایسته که با کامپیوترش مشغول است سر بلند می کند. بدون این که حالت چهره اش تغییر کند اشاره می کند وارد شوم. به داخل می روم. نمی خواهم هر کسی وارد می شود صدایم را بشنود.

-میشه در رو ببندم؟

romangram.com | @romangram_com