#طنین_پارت_166


تشکر می کنم. نشستن روی صندلی بدون میز با لپ تاپ کمی اذیتم کرده. از پیشنهاد حقی استقبال می کنم. به جای نشستن روی صندلی اش، صندلی خودم را می برم و پشت میزش می نشینم. دلم می خواهد خودم تا جایی که می توانم به شبکه نفوذ کنم و بفهمم در چه حالی است. چند ضربه آرام به در می خورد. صدای همهمه ای از بیرون می آید. چند ثانیه بعد با بفرمایید حمیدی در باز می شود و چند دختر و پسر با سر و صدا وارد می شوند. نگاهی به آن ها می کنم که همه با هم سلام می کنند. نگاه بیشترشان کنجکاوانه روی صورت من مانده. بیشترشان جوان هستند. چهره یکی دو نفرشان کمی برایم آشناست. یکی از خانوم ها رو می کند به حمیدی:

-ایشون همکار جدید هستن؟

حمیدی که سری به نشانه تأیید تکان می دهد دوباره همهمه شروع می شود. حمیدی به جمع نگاه می کند.

-بچه ها این جا چه خبره؟ برای چی همه تون جمع شدید این جا؟

همان دختر دوباره جواب می دهد:

-اومدیم به همکار جدید خوش آمد بگیم. تا همین حالا منتظر بودیم این شایسته هم نمی رفت که بیایم این جا. همین که بیرون رفت همه اومدیم این جا!

حمیدی می خندد.

-بچه ها، خانوم مهندس رادمنش، خانوم مهندس رادمنش، بچه ها.

صدای خنده در اتاق می پیچد. یکی از مردها که به نظر همسن حمیدی می آید جلو می آید.

-خانوم مهندس بدون شوخی، بهتون خوش آمد میگیم. امیدواریم همکارهای خوبی برای هم باشیم.

romangram.com | @romangram_com