#طنین_پارت_157
-این رو برای تو گرفتم! آخرین آلبوم سالار عقیلیه! نداری.
دهانم از تعجب باز می ماند! نه تنها سلیقه ام را می داند حتی از آلبوم های موسیقی من هم خبر دارد. به کتاب دستش نگاه می کنم. یک کتاب عکس! من تا همین امروز نمی دانستم نوید به عکاسی علاقه دارد! نگاه خیره مرا که به کتاب که می بیند کتاب را به دست من می دهد!
-بیا ببینش! من عاشق عکاسیم!
جاوید می خندد!
-آره اتاقش پر از عکساییه که فقط خودش دوست داره! فکر نکنم کسی این عکس ها رو دوست داشته باشه!
نوید به نگاه متعجبم نگاه می کند و می خندد.
-تا حالا اتاقم رو ندیدی نه؟
دختری که از کنارم رد می شود سرش را بر می گرداند و به هر سه نفر ما نگاه می کند! نوید خندان به دختر متعجب نگاه می کند و بعد نگاهش را به من می دوزد!
هر دو به یک چیز فکر می کنیم! غریبگی در عین آشنایی! این که چسبیده بودن اتاق هایمان باعث نشده یکدیگر را بشناسیم! و هر کدام کسانی را خوب می شناسیم که فاصله زیادی با ما دارند! سر تکان می دهد و به طرف صندوق می رویم تا خریدهایمان را حساب کنیم! تلفنم زنگ می خورد! به صفحه گوشی نگاه می کنم! کارن تماس گرفته! کمی از آن دو نفر فاصله می گیرم.
-سلام. خوبی؟
romangram.com | @romangram_com