#طنین_پارت_156


مامان لبخند می زند. نوید با صدای بلند می خندد!

-خوش باشید جوونا!

با خنده نوید، همه می خندیم و کم کم همه از سر میز بلند می شوند! من می مانم و مامان! بیچاره مامان که بیشتر عمرش را در آشپزخانه سپری کرده!

سرحالم. جلوی تک تک عکس ها می ایستم! دلم می خواهد حس نهفته در هر عکس را با تمام وجودم درک کنم! با این که عکاسی نکرده ام ولی عاشق عکس ها شدم! و عاشق حسی که از این گردش دارم! اولین گردش از این نوع! با دو مردی که حالا با قطعیت می توانم بگویم برادرم هستند! جدا از هم حرکت می کنیم! کسی فکر نمی کند باید مراقب من باشد! و من با خیال راحت خودم را پشت لنزهای دوربین حس می کنم. دلم نمی آید از آن محیط آرام بیرون بروم ولی چاره ای نیست! تا حالا به نمایشگاه عکس نیامده بودم و هرگز فکر نمی کردم این همه حس خوب از یک نمایشگاه بگیرم! به زور از آن سالن آرام با گرانیت های سفید و براق دل کندم. از نمایشگاه که بیرون آمدیم انگار وارد دنیای دیگری شدیم. صدای بوق ماشین ها، همهمه گنگ آدم ها! آن چنان به چند دقیقه آرامش محیط نمایشگاه خو گرفتم که محیط پر سر و صدای همیشگی برایم ناراحت کننده است! رضایت از چهره جاوید و نوید هم پیداست! جاوید رو کرد به نوید.

-نوید خیلی نمایشگاه خوبی بود! مرسی!

من هم از نوید تشکر می کنم. آرام آرام به طرف ماشین حرکت می کنیم. چشمم به تابلوی بزرگ کتابفروشی می افتد! هوس کتاب خریدن می کنم. دلم هوس آرامش کتابفروشی را می کند! قبل از این که چیزی بگویم نوید انگار فکرم را می خواند!

-بچه ها بریم کتابفروشی؟

هر دو موافقیم. به کتابفروشی می رویم. باز هم سکوت و آرامش! نوید به سمتی می رود. جاوید به طرف من می آید.

-نیکو! برام چند تا کتاب شعر نو انتخاب می کنی؟

تعجب می کنم! جاوید بیشتر شعر کلاسیک می خواند! شاهنامه و عطار! ندیده بودم شعر نو بخواند! شانه ای بالا می اندازم! برای هیچ کاری هیچ وقت دیر نیست! با هم به طرف قفسه های شعر می رویم! کتاب فروغ و سهراب و نیما انتخاب نمی کنم. می دانم در کتابخانه مریم که حالا به اتاق جاوید منتقل شده این کتاب ها هست! برایش کتاب های سید علی صالحی و سیمین بهبهانی انتخاب می کنم. دست روی هر کتابی می گذارم بر می دارد! از خریدش راضی است! نوید به طرف ما می آید. چند سی دی و کتاب در دست دارد. یک سی دی به دستم می دهد!

romangram.com | @romangram_com