#تنهایی_رها_پارت_54
_هیچی هیچی نرو تو فکر مطمئن باش تا من هستم نمی زارم زن این پسره بشی نگرانی به خودت راه نده
به نظر می رسیدسعید از اینکه من چرا آمدم خبری نداره
_روبه سعید کردم
_سعید نمی دانی چرا مامان گفت سریع بیا خونه آخه با من چکار دارند؟
سعید قیافه ی متفکرانه به خودش گرفت..دستی به چونش کشید
_ اِ..پس اینظور مادر زنگ زده؟ من فک می کردم خودت اومدی به ما سر بزنی
دستی توی موهایش کشید
- یعنی چه خبرهِ که من اطلاعی ندارم...حتما موضوع اون پسره است وای به حالش دیگه کوتاه نمیام..شورشو در آوردن نامرد قافلگیرم کرد تو تاریکی چاقوش کشیدو رفت ..اگه مردبود روبرو می شد بامن
چهره زیبای دادشم سرخ بود از شدتت عصبانیت اتاقو ازاین سر به اون سرد می زد..کمی دلم قرص شد که دادشی حامیمه
نیش خندی زدم و نشتم لبه ی تختم تو توی این خونه ای چطرر خبر از چیزی تداری دادشی؟
مادر وارد شد وروبه سعید کرد
_سعید تو خیال نداری بری سرکار توام عجب آدم از زیر کار در رویی هستی برو دیگه
من متعجب به رفتار مامان وسعید دست به کمرو بااخم نشست کنارمن
romangram.com | @romangram_com