#تنهایی_رها_پارت_146


- هیچی مهم نیست فراموش کنید.

_باشه هرجور راحتید.

بین ما سکوت حاکم بود تا به منزلش رسیدیم.بین راه من فقط به رانندگیش توجه کردم خیلی آرام و با احتیاط رانندگی می کرد به منزلش رسیدیم در بزرگ وزیبا رو با کنترل باز کرد وارد حیاط شدیم دوباره در رو بست چه حیاط بزرگی حدود هزار متر بوددرختان زیبا به خواب زمستانی رفته بودند ساختمان زیبا و دو طبقه ایی روبه رویمان بودتا دم ساختمان با ماشین رفتیم چشمام از این همه زیبایی گرد شده بود و فقط سکوت کرده بودم وقتی از ماشین پیاده شدم اطرافم رو نگاه کردم دور تا دور حیاط گل بود اما همه به خواب زمستانی رفته بودند حواسم نبود که با صدای دکتر به خودم آمدم.

_خانوم آزادی بفرمایید خوش آمدید.

_ممنون

از پله های سفید با طول زیاد بالا رفتیم روبه رویمان در سفید رنگ که آینه و معرق کاری شده بود قرار داشت دکتر در را باز کرد.

- بفرمایید داخل من یه چیزی توی ماشین جا گذاشتم میرم بیارم.

داخل نرفتم تا دکتر بیاد همینطور قدم زنان از در فاصله گرفتم و به کنار ساختمان رفتم به یکباره صدای پارس سگی منو متوجه خودش کرد به سرعت به طرف من می دوید سگ گرگی بود نمی دونستم چکار کنم پا به فرار گذاشتم و جیغ زدم سگ هم به دنبال من به سرعت از پله ها پایین رفتم دکتر که از صدای جیغ من ترسیده بود با تعجب فریاد کشید

- چه شده ؟ تایسون نه تایسون ولش کن

اسم سگ تایسون بود اما گوشش بدهکار نبود بدون اینکه متوجه باشم چکار می کنم به دکتر رسیدم و پشتش پناه گرفتم با دودست محکم کمرشو گرفته بودم و به ماشین تکیه داده بودم و مدام جیغ می زدم سگ که نزدیک تر شد با چند فریاد دکتر سرجایش نشست.از ترس بدنم می لرزید و قصد نداشتم دکتر رو رها کنم.دکتر به تایسون گفت:

- این خانوم دوست ماست با هاش کاری نداشته باش حالا برو.

سگ هم کمی نزدیک تر آمدو نگاهی به من انداخت و سر جاش نشست مثل بید می لرزیدم و با صدای دکتر به خودم آمدم حاضر نبودم ازش جداشم و با صدای آرامش گفت:

- آرام باش نترس اون شمارو نمی شناخت ولی از حالا می شناسه و دیگه اذیتتون نمی کنه.

لرزان و با چشمهای از هدقه در آمده نگاش کردم.

_متوجه شدم که کمرشو هنوز گرفتم از خجالت زود دستمو کشیدم گونه ام گر گرفت سرمو پایین انداختم.

_ببخشید متوجه نشدم اخه خیلی ترسید


romangram.com | @romangram_com