#تنهایی_رها_پارت_135
به طرف تلفن رفتن وبرگشت طرف من
-شماره ی خوابگاهتو بگو
شماره رو گرفت ..
به خوابگاه زنگ زد و موضوع را با مسئول خوابگاه در میان گذاشت..به من نگاهی کردو لبخند شیرینی نثارم کرد که همه دردهام تمام شد
- میرم بیرون زود میام استراحت کن درو ازپشت قفل می کنم
چند دقیقه طول نکشید که با یه کیسه پر از آمپول و یک سرم برگشت داروخانه درست زیر مطب قرار داشت.قرص مسکنی به من داد با خنده گفت:
_از آمپول که نمی ترسی؟
_نه نمی ترسم عادت کردم.
_خوبه حالا اجازه میدی؟
یاخدا ازخجالت مردم
_بله ممنونم.
اول آمپول بعد سرم را برام وصل کرد سردم شده بودبدنم آشکارا می لرزیدکت چرمش را روی بدنم انداخت و پالتو خودمم آورد روی پاهام انداخت از خجالت داشتم آب می شدم.متوجه خجالت من شد کمی به من نگاه کرد وگفت:
نترس و آرام باش تو حالا مریض من هستی نه منشی پس مثل ی مریض خوب به حرف دکترت گوش بده و آرام باش.می رم بیرون تا راحت باشی
اتاق را ترک کرد و در اتاق را باز گذاشت و توی سالن نشست..چقد دلم می خواست کنارم باشه .. نیم ساعت بعد صدای مسئول خوابگاه را می شنیدم که نگران می پرسید.
_رها کجاست حالش خوبه؟
_آرام باشید خانوم حالش خوبه بفرمایید اینجاست.
romangram.com | @romangram_com