#تنها_نیستیم_پارت_1
مرجان به گوشیم که برای پنجمین بار زنگ می خورد و سایلنتش کرده بودم، نگاه کرد و گفت: چرا جواب نمیدی؟
- ولش کن
- کیه؟
- ...
- مزاحمه؟
- نه. از تهرانه.
با تعجب پرسید: چی شده؟
خودکار رو روی میز گذاشتم و گفتم: فکر می کنند من احمقم!
- درست بگو ببینم چی شده؟
- دو روزه زنگ می زنند که بابات داره میمیره! پاشو بیا. آدرس که نداده بودم، ای کاش شماره هم نمی دادم.
صورت مرجان ناراحت شد و گفت: نکنه راست بگن؟!
- نه بابا!
خودکار رو برداشم که گوشی دوباره ویبره رفت.
- جواب بده. بعداً پشیمون میشی.
عصبی گفتم: پشیمون از چی؟ خب بمیره مگه من دکترم؟!!
مرجان اخم کرد و خواست چیزی بگه که با جواب دادن من به تلفون، سکوت کرد.
این بار عمه پشت خط بود: الو! آتوسا. خودتی؟
صداش توی این 7 سال اصلا تغییر نکرده بود. گفتم: بله. میشنوم!
- کجایی عمه؟ هنوزم نمی خوای بیای خونه؟
- من همون 4 سال پیش گفتم دیگه بهم زنگ نزنید... چی از جون من می خوایید؟
romangram.com | @romangram_com