#تلاطم_پارت_1
آرتمیس ::::::::::::
به عروس بی ذوق توی آینه خیره بودم. مگه نباید این روز بهترین روزم باشه؟ لباسعروسی که موقع خریدنش فقط سر تکون دادم و مال من شده...نقش من تو این !!عروسی حتی از نقش کسی که با ماشین از جلوی باغ میگذره هم پوچ تره
حرفای بابامم که تو سرم رژه میرن بیشتر باعث ضعف اعصابم میشه...
-بابا من نمیخوام با این پسره ازدواج کنم من اصلا اینو دوس ندارم. دوس داشتنم به کنار، من بجز اینکه پسر دوست صمیمیته چیزی ازش نمیدونم، چرا داری مجبورم میکنی؟ بخاطر یه پسر که تو خیابون ازم آدرس پرسید داری بزرگش میکنی!!؟ از ترس اینکه مردم بفهمن چی میگن؟ من که میدونم این حرفارو کی تو گوشِت خونده.
ولی انگار آب تو هاون میکوبیدم و بابام سعی میکرد بهم بفهمونه که "بعد ازدواج هم علاقه تشکیل میشه همه که اولش عاشق نشدن ، نگا به گذشته من ومادرت بکن درسته همو انتخاب کردیم ولی از خیلی چیزا گذشتیم نمیخوام بعدا پشیمون بشی من صلاحتو میخوام ، این پسره هم که میگی اسم
داره و قراره شوهرت بشه، من عین چشمام به امیر اعتماد دارم." و با یه من اخم روشو بر می گردوندم.
آخرشم حرفشو داره ب کرسی مینشونه، ولی این منم که میبینم امیر فقط ظاهر سازیه! دخترای بی شمار توی گوشیش و تلفنای مشکوکش هم علت این اطمینانمه، یه دخترباز که اصرار داره عاشقمه.
گاهی حس میکنم بهترین راهو دوستم جلو پام گذاشته، روزی که با شوخی بهم گفت فرار کن و خودش غش غش خندید ولی وقتی با جدیت
فکر کردنمو دید، گفت که از این دیوونه بازیا
درنیارم و حتما در مورد امیر اشتباه میکنم.
romangram.com | @romangram_com