#تلنگر_سیاه_پارت_93

نمیدونم. من دقت نکردم.

نگاهی به سوگل که داشت کمک می کرد ساورا داهی رو بیاره بالا انداختم و گفتم :

تغییری نکرده دکوراسیون ؟

سری تکون دادو گفت :

شااید خسته شدی برو یه ساندویچ اماده از کیف من بردار و بخواب.

پام رو از حرص روی زمین کوبوندم این دکور تغییر کرده بود



دلنواز.

وارد اتاقی که ساهی داخلش خوابیده بود شدم ،

هرچند که خودش نبود ولی خب بهم ارامش می داد.

کنار تختش نشستم و درحالی که دستش رو نوازش می کردم سرم رو روی گوشه ی تخت گذاشتم.

کم کم چشمام سنگین شد و به خواب رفتم.

با شنیدن یه صدای ضعیف انگار که از پشت سرم میومد ، چشمام رو باز کردم.

(برید ،برید )

با تعجب از جام بلند شدم و دستم رو از تو دست ساهی که سفت گرفته بودم ، بیرون اوردم و با قدمایی اروم درحالی که به بچه ها که خوابیده بودن نگاه می کردم از اتاق بیرون زدم.

هوا تاریک شده بود و تنها صدایی که شنیده می شد ، صدای تکون خوردن صندلی چوبی بود.

تق تق تق

همینطور صدای صندلی شنیده می شد که با اکوی یک صدا همراه بود.

(تق.برید.تق.برید..برید )

نمی دونم با چه جراتی داشتم تو پذیرایی اون خونه قدم میزدم.

نمی دونستم چطوری.

romangram.com | @romangram_com