#تلنگر_سیاه_پارت_70


بهتره که خودمون دلیل این اتفاقات رو با منبعش رو پیدا کنیم. اینطوری حداقل سرمون گرم میشه.

داهی دستی به چونه اش کشید که من از شدت خنده سرم رو پایین انداختم.

جای دندونای شبنم روی دستاش مونده بود.

بی توجه به خنده ی من درحالی که دوباره داشت عرق می کرد گفت :

اوه لعنتی. من دلم نمیخواد تبدیل به یه دو جنسه بشم.

خواستم چیزی بگم که حرف دلنواز مانعم شد.

دلنواز_ساعت چنده ؟

داهی دوباره دستش رو بالا اورد و درحالی که به صفحه نمایش ساعتش خیره شده بود گفت :

ساعت به چه کارت میاد؟

دلنواز درحالی که از روی زمین بلند می شد گفت :

میخوام نماز بخونم. حالا ساعت چنده ؟

بی توجه به داهی که ساعت رو به شبنم می گفت ، گفتم :

به نظرت تو این موقعیت نماز به دردت میخوره ؟

اخماش رو توی هم کرد و گفت :

هی ساوراا. هر کس عقاید خودش رو داره پس...

لطفاا به عقاید من احترام بزار.

نماز بهم ارامش میده و باعث میشه که خدا کمکمون کنه.

پوزخندی زدم و گفتم :

اووو نمی دونستم اگه نماز بخونی از شر لولو خورخوره در امان می مونی!!

تلافی پوزخندم رو کرد و درحالی که به سمت در کوچیک اتاق که یه دستشویی نسبتا بزرگ پشتش بود ، می رفت گفت :


romangram.com | @romangram_com