#تلنگر_سیاه_پارت_69

ام امی کرد و گفت :

خب میشه ساهی رو معاینه کنی ؟

نفسم رو پر حرص به بیرون فرستادم و از جام بلند شدم.

بالای سر ساهی که خوابیده بود ایستادم و چشماش رو با دستام باز کردم. قرمزیش کمتر شده بود.

خواستم دهنش رو باز کنم ولی هر چقدر زور زدم نتونستم انگار که قفلش کرده باشن.

بیخیال دهنش شدم و دستی به دست و.پاهاش کشیدم دمای بدنش عادی بود.

با توجه به اینکه گفته بودن که حرف زده ، احتمال می دادم که کم کم حالش خوب بشه. البته احتماال .

رو به دلنواز و جمع هفت نفره امون کردم و گفتم :

چیزی معلوم نیست. ولی شاید میگم شاید بهتر بشه.



ساورا.

نفسم رو پر شدت به بیرون فرستادم.

هوس سیگار کرده بودم ولی بخاطر این دختره دلنواز نمی تونستم بکشم. دلم خیلی چیزا می خواست ولی همیشه خواستن توانستن نیست. نه؟

دستی موهایی که بهم ریخته شده بود کشیدم و رو به داهی گفتم :

به نظرت بهتر نیست که یک جا نشینیم ؟

با کنجکاوی گفت :

یعنی چیکار کنیم ؟

نگاهی به جمع هفت نفره امون انداختم دو نفر مجروح داشتیم.

انگار که اومده بودیم تو منطقه ی جنگی!!

دست از افکار بیهوده ام برداشتم و گفتم :

ما مثل گروه قبلی یوبس نیستیم که نتونیم کاری انجام بدیم.

romangram.com | @romangram_com