#تلنگر_سیاه_پارت_66
با شدت گرفتن حرکت دهن شبنم عصابم خورد شد و بلند گفتم :ببر دیگه.
طرف راست دست داهی رو با تردید داخل دهنش گذاشت.
نفسم رو به بیرون فرستادم و درحالی که دستم رو از روی دهن شبنم بر می داشتم گفتم :
لطفا کوله ی من رو بیار.
شبنم اولین فشاری رو که به دست داهی اورد ، صدای داد داهی تو خونه پخش شد و چشماش که رو به بسته شدن می رفت تا حدقه باز شد. و با درد خواست دستش رو بکشه بیرون از دهن شبنم که نتونست.
ساورا وارد دستشویی شد و با دیدن وضعیت داهی که قرمز شده بود و در تلاش بود که دستش رو از دندون های شبنم در امان نگهداره قرمز شد و زد زیر خنده.
با حرص کوله پشتی رو از تو دستش بیرون کشیدم و امپول مورد نظرم رو از تو کیف بیرون کشیدم.
بعد از یکم ضد عفونی کردن پوست شبنم ، امپول رو بهش تزریق کردم.
وقتی لرزش بدنش قطع شد ، داهی ام دستش رو از تو دهن شبنم در اورد و با چندشی از خودش دور کرد و از دستشویی بیرون زد.
نگاهی به ساورا که هنوز کنار در ایستاده بود کردم و گفتم :
لطفا شبنم رو ببر یه جا بخوابون.
به این دختر خیلی فشار وارد شده.
سری تکون داد و شبنم رو تو بغلش گرفت و از دستشویی بیرون زد.
با خستگی به سرامیک دیوار تکیه زدم و انعکاس خودم رو روی دیوار سرامیکی رو به روم دیدم.
ولی...
اون سایه مشکی رنگ چی بود دیگه؟
صحرا.
به دیوار تکیه داده بودم و مشغول بازی کردن با دستام بودم.
با بی حوصلگی به داهی که هنوز در حال پاک کردن دستاش بود گفتم :
romangram.com | @romangram_com