#تلنگر_سیاه_پارت_120


ضربه ایی محکم به پشتش زدم که سرفه اش قطع شد و اخی گفت .

نگاهم رو به دلنواز انداختم و گفتم :

چرا اومدی بالا ؟

دستی به روسری تازه اش کشید و با گیجی گفت :

نمی دونم . فقط احساس کردم که یکی دم گوشم اسمم رو صدا کرد و گفت که بیام بالا .

با تعجب گفتم :

واقعا!؟

خواست چیزی بگه که ساورا درحالی که از جاش بلند می شد ، گفت :

توهم زده . جدی نگیر داهی جان .

این دختر خیلی تخیلیه !

خواستم چیزی بگم که شبنم شروع به حرف زدن کرد .

واقعا چرا نمیزارن من حرف بزنم ؟

شبنم _ساورا درست حرف بزن .

دلنواز درست میگه . منم که خواب بودم همین اتفاق برام افتاد .

ساورا به سمت در رفت و درحالی که از بالا به شبنم نگاه می کرد گفت :

خب پس .. دو تا تخیلی داریم.

و از اتاق بیرون زد ولی چون پاش ضرب دیده بود دم در دو زانو روی زمین افتاد.

نفسم رو پر حرص به بیرون فرستادم .

من خودم نیاز به کمک داشتم.

برای همین بدون اینکه ساورا بفهمه و غرورش خدشه دار بشه به صحرا گفتم که :


romangram.com | @romangram_com