#تلنگر_سیاه_پارت_109
شبنم و صحرا که کلا پرتن .
و بی توجه به چشم غره ی دخترا ادامه دادم :
سوگل که فقط کارش درمانه .
ساهی و .. ساهی و دلنوازم که اینطوری شدن .
به نظرت می تونیم دووم بیاریم!؟
داهی سری تکون دادو گفت:
باید بفهمیم چه اتفاقی داره میوفته تو این خونه . همین بهمون انگیزه میده .
بااید از این خونه بریم. بیرون
داهی.
نگاه منتظرم رو به داهی انداختم.
و در همون حال دستم رو ماساژ می دادم.
بعد از چند دقیقه سرش رو بالا اورد و گفت :
بریم. باید از این خونه بزنیم بیرون.
سری تکون دادم و گفتم :
باشه پس بریم طبقه ی بالا.
شبنم با صدای ضعیفی گفت :
چرا بریم طبقه ی بالا ؟ اصلا مگه احضار بلدی؟
خواستم چیزی بگم که ساورا نذاشت و گفت :
هی دختر. تو چرا خودت رو قاطی می کنی ؟
من و داهی فقط میریم بالا.
romangram.com | @romangram_com