#تلنگر_سیاه_پارت_1
نگاهم رو به مسئول خوابگاه انداختم و از بی تفاوتیش خونم به جوش اومد .
دستام رو مشت کردم و دوباره بهش خیره شدم .
وقتی نگاهم رو دید نفسش رو پر حرص به بیرون فرستاد و گفت :
اخه دختر جان . من بهت چی بگم ؟ به چه زبونی باهات حرف بزنم ؟
ابرویی بالا انداختم و مثل لحن خودش گفتم :
اخه پدر جان من بهت چی بگم ؟ با چه زبونی بگم که خونه ندارم .
از روی صندلی چرم مشکی رنگش بلند شد و گفت :
منم صد و ده بار بهت گفتم که خوابگاه ها پر شده . برو یه خوابگاه ازاد .
اخمام رو توی هم کردم و گفتم :
اخه من اگه پول داشتم که نمی یومدم شهرستان . همون دانشگاه ازاد تو شهرمون درسم رو میخونم .
بهم نزدیک شد و در حالی که دستش تو یک متریم بود به سمت در خروجی هدایتم کرد و گفت :
دختر جان . فعلا اتاق خالی نداریم . شماره ات رو به منشی بده اگه اتاق خالی شد بهت زنگ می زنه که بیای .
درحالی که از اتاق بیرون می رفتم با لحن مظلومی گفتم :
خب من الان چیکار کنم ؟ جایی برای موندن ندارم .
سری به معنای تاسف تکون داد و گفت :
والا نمی دونم . برو تو محوطه ی دانشگاه ببین کسی همخونه نمیخواد ؟.
با شونه هایی که خمیده شده بودن , از اتاق بیرون زدم .
حس می کردم که همه دارن بهم پوزخند میزنن. چه منشی چادری نشسته تو دفتر چه دیوارای کرم رنگ اتاق . همه بهم پوزخند میزدن .
با حالی نزار شماره تماسم رو برای منشی گ
دیکته کردم .
romangram.com | @romangram_com