#تک_واژه_عشق_پارت_2

بابا رو تو بغلم فشردم وبا لوسی گفتم:
-نه بابایی.......می خوام بیخ دل خوت باشم.
-من از خدامههههههههههه بمونی کنارم.
بینیمو گرفت.
-من که به جززززززززز توووووووووووووو کسی رو ندارممم.
ابتین که با میوه اش تو بشقاب ور می رفت با حالت چاله میدونی و لاتی گفت:
-ای ناز نفست ........صفا دادی ددی.
نه به این مدلی حرف زدن نه به ددی!!!!بابا می خندید اما من تیپ ابتینو برانداز می کردم.یه تیشرت کرمی جذب با شلوار جین شیری رنگ.هه ....یاد حلوا ارده افتادم.حیف حال کل کل نداشتم وگرنه چه حالی می دادها!!!!از جام پریدم و صاف نشستم.روبه بابا با ناز وکرشمه گفتم:
-ددیییییییییییییی؟میشه یه چندروز بریم فشم؟خیلی دلم تنگ شده.بابایی ......میریمممم؟اره؟
لبخند بابا از روی صورتش کنار رفت.با یه حالت پکر و نیمچه خنده مصنوعی گفت:
-ااااااااا.....دخترم .....میدونی اخه......ماهمیشه چندروز فشم هستیم.منم دوست دارم ولی بدون مامانت و ادرین؟صفا نداره که.....انشاا....مامانت که برگشت میریم.
می دونستم مثل همیشه قراره زود برگردند.واسه همین بهونه می تراشید که این برنامه کنسل بشه.داغ دلم تازه شد!!!!!اشک جلو چشمامو گرفت وبینیم شروع به خارش کرد.بغض کردم.سرجام صاف و سربه زیر نشستم.نمی خواستم اشکم رو ببینند.مخصوصا بابا!!!!می دونم خیلی رو این مورد حساسه.زیر لبی و بادلخوری گفتم:
-می دونم........بازم بی خیال من میشید.اصلا من به درک!!!!چه اهمیتی دارم؟؟؟؟
دلم حسابی پربود.طوریکه اشکم درمیومد.بابا صورتشو جلو اورد و گفت:
-آنی جان....بابا....داری گریه می کنی ؟اره؟
بینیمو بالا کشیدم.به شکل مخفیانه اشکام رو پاک کردم و بایه لبخند مصنوعی به باباچشم دوختم.یه اخم پررنگ بین ابروهاش گره خورده بود.خیلی سعی کردم بابام متوجه حال گندم نشه ولی این چشمای لامصب ....حاکی از گریه هام بود.نگامو ازش دزدیدم و به زمین دوختم.نفسشو باصدابیرون داد وچیزی زمزمه کرد ولی من نفهمیدم.من کی چیزی رو فهمیدم این بار دومش باشه؟والااااااااااااااا!!!! شام که اماده شد بی حرف رفتم و نشستم سرمیز روبه روی ابتین.بابام هنوزم اخم داشت و با غذاش بازی بازی می کرد.خاک برسرم کنند...بابای بیچارمو از اشتها انداختم.خودم که عین خر می لومبونم بقیه رو چه خیالی دارم؟ابتین که یه سرش تو گوشی بغل دستیش ویه سرش تو بشقاب.هی دلنگ دیلینگ زنگ واس ام اس.حالت صورتشم با هرکدوم عوض می شد.جلل خالق.میز که جمع شد باز رفتیم تو باغ.قبلش منم رفتم و گوشیمو از طبقه بالا اوردم .یه کار کوچیک داشتم.از پله ها که اومدم پایین روی میز عسلیدم در گوشی ابتین بهم چشمک زد.به دورم با شیطنت نگاهی انداختم.خوب به سلامتی هیچ خر مگسی پر نمیزنه.....تندی برش داشتم و دست به کار شدم.بلوتوث رو روشن کردم واز تو گالریش چندتا عکس رو کش رفتم.صدای پایین اومدن وسوت زدناش بهم استرس وارد کرد.گوشی رو گذاشتم سرجاش و دویدم تو باغ.از شدت عجله پام محکم خورد به نرده که اخمام جمع شد.ای بر دوست دخترت لعنت!!!پفک وامونده.اوووووووف پام.صدای ابتین منو خشک کرد.
-چی شد سر به هوا؟مصدوم شدی؟
بادرد نالیدم:

romangram.com | @romangram_com