#تحمل_کن_دلم_پارت_1
"به نام خدا"
این هزارمین باری بود که گوشیم زنگ میخورد. کلافه دستم و از زیر پتو بیرون کشیدم و دنبال گوشیم گشتم.
بعد از یک قرن بالاخره زیر تخت پیداش کردم. کلافه جواب دادم:
_هااااآاااان؟
_ هان چیه دختره ی بی تربیت؟ بگو جانم.
_ بنال دیگه قطع میکنماااا
_ خیلی خب بابا. دوباره از خواب بیدارت کردم هار شدی؟
_امییییر! دیگه داری زیادی حرف میزنی...
_ باشه باشه. می رسیم به اصل مطلب. ماه دیگه همون همایش بزرگی که همیشه حرفش رو میزدم برگذار میشه و تو تک خواننده و تک نوازنده این همایش هستی و باید کلی تمرین کنی.
_ استاد جدید میاد یا همون استاد ریاحی درس میده؟
_ نه استاد جدید میاد...
_آه چرا استاد ریاحی نمیاد؟
_ برای یکی از بستگان استاد ریاحی تو کانادا مشکلی پیش اومده که مجبور شد بده کانادا.
_ اینم از شانس گندیده من.
_آهان راستی اینم بگم این استاده جدیدی که قراره بهت آموزش بده یکی از دوستان صمیمی و قدیمی منه؛ در ضمن خیلی رو کارش حساسه و باید به موقع آموزشگاه باشی و خیلی تمریناتو جدی بگیری!
_ من اگه شانس داشتم اسمم آرنیکا نبود. دوستتم مثل خودته.
_مگه من چمه؟
_ هیچی نیست فقط یه تختت کنه.
_آرنیکا دستم بهت برسه کشتمت.
_ فردا میبینمت.
_بای
_بای
خمیازه ای کشیدم و به ساعت روی میز عسلی نگاه کردم.۸.۴۵ دقیقه رو نشون میداد.. اِی امیر الهی بمیری که منو سره صبحی بیدار کردی الان دیگه نمیتونم بخوابم.
کلافه از جام بلند شدم و تختمو مرتب کرد. یه نگاه به پوستر بزرگ خواننده مورد علاقه ام که درست بالای تختم زده بودم نگاه کردم و با لبخند سرمد به نشانه تعظیم پایین آوردن و زیر لب گفتم:صبح به خیر عشق جان بعد از شستن دست و صورتم راهی آشپزخونه شدم. واااااایی حالا چی بخورم؟
_ آخه خنگ خدا سره صبح چی میخورن؟ صبحوونه میخورن دیگه.
بالاخره این وجدان ما نمرد و یه بار یه حرف خوب زد.
کم کم بساط صبحوونه رو آماده کردم...
نشستم پشت میز. خواستم اولین لقمه بذارم ذهنم که زنگ خونه به صدا دراومد.
romangram.com | @romangram_com