#تب_آغوش_سرد_پارت_2

میگذروندن ولی درکنار هم ش اد زندگی میکردن. من با اینکه س ختی های
زیادی کشیدم، ولی هیچوقت دم از ناشکری نزدم و همه ی این سختی ها رو
پای تقدیر و س رنوش ت بی رحمانه روزگار گذاش تم. همه چیز خوب پیش
میرفت،تا وقتی که فهمیدم مادرم بیماری قلبی داره و باید س ریع عمل بش ه، .
همه چیز روی س رم خراب ش د . درس و دانش گاه را ول کردم تا بتونم از تنها
دارای وس رمایه زندگیم، یعنی مادرم مراقبت کنم .مادری که بعد از جدایی از
بابای معتاد ین لاقبا ، همه س ختی ها رو تحمل کرد تا من که تنها دخترش
بودم، هیچ غمی نداشته باشم و با درس خوندن به جایی برسم . و برای خودم
کسی بشم .بیماری مادرم روزبه روز بدتر می شد ونیاز به عمل باز داشت. در
تنگنای سختی ها قرار گرفته بودم، تاجایی که مجبور شدم از کسی که عاشقانه
دوستش داشتم و اولین عشق زندگیم بود ،دست بکشم و دیگه بهش فکر نکنم
.
و الان من کجام!؟! !من همون چکامه ای هستم که
همیش ه تو رویاهایی که برای خودم س اخته بودم فکر میکردم وقتی که زندگی
م شترکم را با ک سی شروع میکنم،مثل تو فلیم ها و ق صه ها ،روز اول زندگی با
ین ب*و*س ه ش یرین آغاز میش ه .اما الان میفهمم که همه اینها دروغه ،همه
این چیزها، فقط توی قصه ها و فیلم هاست.
من از همه ی آدمهایی که میتونس تن کمن کنن ولی بابتش ازت چیزی طلب
میکردن،متنفررررررررر بودم.

romangram.com | @romangram_com