#تب_آغوش_سرد_پارت_143
خونه ای که شاهرز گرفته بود خیلی بزرگ بود دوطبقه بود.
طبقه بالا شد خونه عشق ما وطبقه پایین که بزرگتر بود شد خونه اهورا و پریناز
ک ه م ن ت ظ ر ن ی ن ی ش ون هس ت د .
مادرم اشرف خاتون وخاله زهره هم صحبتهای خوبی برای هم شدند.
شروین وقتی فهمید من مادر چکاوکم مثل همه شوکه شد ولی بعدش منو مثل
خواهرش دونست .
حنانه چش سفید هم با دکی ازدواج کرد وشروین هم با فائزه بهترین دوستم که
چندباری به خونمون اومده بود ازش خوش ش اومد و بعد از چند جلس ه،
خواستگاری و باهم ازدواج کردند.
الان من عشقم و امید زندگیمون چکاوک توی اتاقمون هستیم .
چکاوک تازه جمله بندی یاد گرفته وروز به روز زیباتر از قبل میشه .
****
داش تم موهامو ش ونه میزدم که ش اهرز وارد اتاق ش د گفت:پدرس وخته الان
خوابید.
همش میگه ٬بابا منم میتونم بیام بقل مامی بخوابم٬دیگه نمیدونه که من عش قم
رو با هیچکسی تقسیم نمیکنم.
لبخندی زدم . نزدیکم ش د و ش ونه رو از دس تم گرفت و منو از روی ص ندلی
بلند کرد.
با چشمهای خمارش بهم خیره شد بعد لبهاش روی لبهام قرار داد...
romangram.com | @romangram_com