#تب_آغوش_سرد_پارت_128

خانم الماسی ایشون رئیس شرکت هستند .
آب دهنمو قورت دادم
وااای حکم اخراجمو نده ...
ولی بازم حق نداشت اینجوری حرف بزنه،
حق به جانب وایستادم وسکوت کردم.
درفکر تلافی حرفش بودم . گفتم:
شروین جان بااجازه من میرم سرکارم.
اولین بار بود این همه عشوه واسه ین نفر می آمدم.
همین حرفو که زدم شروین خنده ریزی کرد.
ولی اون میرغضب عصبی نگاهم کرد
ومنم بی توجه از کنارش عبور کردم ورفتم توی اتاق کارم...
همین که اومدم داخل اتاقم ش روع کردم به خندیدن ولی عجب رئیس خش نی
داشتیم.
از قیافش غرور میبارید،
ده دقیقه ای بود داشتم ین نامه تایپ میکردم.
که صدای تلفن بلند شد.
گوشی کنار گوشم گذاشتم گفتم :بله
که ص دای باص لابت میرغض ب توی گوش ی پیچید گفت:خانم میش ه بیاین
دفترکارم.

romangram.com | @romangram_com