#تباهی_به_دست_دوست__پارت_49
ا***** * * * * * *
اهورا با لبخندی بر لب می گوید - بدو دیگه مانیا. ...حرفامو یادت نره .....نفس عمیق بکش ...با اعتماد به نفس بگو .امروز هم اون عوضی هست!تک تک صحنه هارو باز جلوی چشمش بیار....
ضربان قل*ب*م تند می شود و دستانم خیس عرق .....!حس عجیبی دارم ...!
-باش داداش ....یادم نمیره! ....بریم!!
کیفم را بر می دارم و از اتاق خارج می شویم ...مادر مشغول سر کردن چادر مشکی اش است !!صورت همچون ماهش قالب چادر مشکی اش می شود.
مامان لبخندی خسته می زند - خوبی گلم؟؟...آماده ای؟
-اره مادر جون ...بریم !
مادر دستانش را به آسمان بلند می کند -امیدوارم امروز هم به خیر و خوشی تموم شه!ا
اهورا - انشاءالله تموم میشه !
از خانه خارج می شویم ....سوار ماشین اهورا می شویم امروز صدرا ، برادر شوخم نبود ....برای سفر کاریش تهران را به قصد مشهد ترک کرد!
اهورا ماشین را رو به روی درب دادگاه پارک می کند ....امروز از دو روز قبل بهتر هستم...ولی حرف هایم تلخ تر است ...!وارد سالن می شویم...باز هم محیط خفه کننده ....باز هم تنگی نفس های من..!تحمل می کنم ....
romangram.com | @romangram_com