#تباهی_به_دست_دوست__پارت_20
امیر علی رو دیدم میومد سمتم ... پسر خاله ی بزرگم... سهیلا ...16 سالشه
امیر علی -سلام مانیا جان خوبی !تولدت مبارک ....ایشا...120 ساله شی
-ممنون ...ولی چه میخوام این همه عمر کنم همین که تا پیریم برم و نوه هامو ببینم بسمه!
اهورا -هنوز 10 سالته به نوه فکر نکن....به این فکر کن چه شوهری گیرت میاد؟ ....اصلا گیرت میاد ..
-آره میاد ....میدونم چقدر خاطر خواه دارم !کو صدرا ...؟؟
اهورا-رفتن با بابا کیک تو بگیرن
-آها
اهورا خیلی شیک شده بود ....کت و شلوار سورمه ای تن کرده بود همراه با پیرهن سفید براق و کربات سورمه ای ... کفش های کالج مشکی زیبایی هم پاش کرده بود ....به احتمال زیاد صدرا تیپ اسپورت زده ...عشق اسپورته!
منتظر کامیار بودم ....خیلی دوست داشتم ببینم چه تیپی میخوآد بزنه ..نیم ساعتی گذشته بود ....اعصابم کمی متشنج شده بود
-اه چرا نمیاد کامی!
با صدایی که ازم عاجزانه خواهش میکرد که بیخیال انتظار کشیدن بشم ،برگشتم -مااااانیا ....دیگه داری دیوونم میکنی یک امشب تولدت بیخیالش شو تو رو خدا!
romangram.com | @romangram_com