#سورنا_پارت_62


-خفه شو .خفه شو تویه حیونی ..

-اخی نازی .من نه مامیتم نه داییتم ناز کشت نیستم .یک ماه دیگه به هر حال میمیری درس خوندن هم واسه بی لیاقتی مثل تو فایده نداره .

-اشغــــــــــــــــال

دستم رو باز کرد ومنم از ناخن های خوشگلم اسفتاده کردم وخطی روی بازوش وصورتش انداختم اوه اوه چه خ-و-نی هم میاد محکم یکی زد توی گوشم که پرت شدم گوشه ایی وبعد رفت از اتاق بیرون اخیـــــــــــــش جیگرم خنک شد .بجنگ تا بجنگیم سورنا خان اگه تو گلادیاتوری منم ایسان ام جنگه باش منم هستم گلادیاتور پوزت رو به خاک میمالم .

----------

سورنا:

رفتم توی اتاقش نمیدونم این چه مرگش بود ولی خوب پامو لای چفت گذاشتم ها فکر نمیکردم انقدر بی جون وضعیف باشه

مثل یک پر حولش دادم کنار سکوت کرده بود .این که دیگه چیزی نداشت که انقدر میترسید وفرار میکرد چرا همه چیو به دهنمون زهر میکرد دیگه خب مثل اون زن هایی که میومدند قشنگ نازمو میخریدن این چرا اونجور نمیشه؟؟؟یه سرکش به تمام معناست .

سر جنگ رو با من بسته خیلی روی اعصابم میره

رفتم از اتاقش بیرون

****

7 ساعته که ازش خبری نیست من هم به حسام زنگ زدم وگفتم شب یادت نره وبعد هم به رهام طبق روال هر هفته جمعه ها همه کسایی که داشتم رو دورم جمع میکردم البته دوستای فرعیم رو ماهی یکبار میگفتم ..

ساعت چهار عصر بود دیدم یهو یکی در رو باز کرد خودم رو زدم به خواب حوله اش رو در اورد لباس هاشو پوشید

ای جانم میخوایی فرار کنی؟؟؟من عادیشم اگه خواب باشم با کوچکترین صدا از خواب میپرم .حالا که بیدارم اومد وجلو صورتم دستش رو تکون داد دید خوابم رفت بیرون یک دقیقه صبر کردم ورفتم بیرون خب در سالن رو بست پاتند کردم ورفتم از در ورودی عمارت بیرون از این خونه بیزارم کلا از عمارت توی پنت هاوووس هام ارامش دارم ولی اینجا رو چون امن تره واسه نگه داشتن از ایسان انتخابش کردم

داد زدم:کجــــــــا؟؟؟

دوید من هم دویدم میخواستم بگیرمش که سالی پرید جلوش اخ قربون سگم باریک الله سالی سگ پشمالوییه وسفید ولی خیلی با غریبه ها بده به سمت ایسان دوید ایسان هم به سمتم برگشت خواستم ایسان رو بگیرم که در نره که یکدفعه از حال رفت .

اخی نازی از سگ میترسی؟؟؟

اگه کسی به من سوتی بده دیگه ول کنش نیستم خب اذیتم کنی خوشگله میدمت به سالی گازت بگیره .

وای نه جدی جدی از حال رفت بردمش توی سالن وگذاشتمش روی کاناپه کمی اب قند اوردم وبه دهنش گذاشتم مزه مزه کرد وپرید بالا

گفتم:بی لیاقت

توی چشمام اولش با تعجب نگاه کرد ولی بعدش دوید سمت اتاقم در رو قفل کرد خب احمق جون من که کلید دارم در رو محکم به هم کوبید پامو زدم به در وگفتم:

-اینجا طویله نیست این چه طرز برخورده؟؟؟

با حرص دادزد:

-چرا طویله است توی حیون هم توش زندگی میکنی

بیشعور گستاخ توی عمرم هیچ کس باهام اینجور جرات حرف زدن نداشته رفتم وکلید رو پیدا کردم ورفتم داخل

وگفتم:

-که طویله اس؟؟؟منم حیونم؟؟؟


romangram.com | @romangram_com