#سورنا_پارت_42


-نیستی؟؟؟هستی؟؟؟

-شاید

-من که باور نمیکنم

-هیچ وقت به کسی اعتماد نکن سعید جان شاید واقعا اونی که مردم میگن هستم ولی دارم واسه اونایی که این حرفو میزنن

-میخوایی با همه دانشگاه دربیافتی؟؟؟

-پپپپووووفففففففف پس بیخیال ..

وراه افتادم سمت در خروجی امروز قراره ایسان خانوم تسویه حساب کنه

------

ایسان:

امروز هلینا نیومده بود اخیییشش کلاس هم که تموم شد دختر ها میز گرد گرفته بودن رفتم پیششون

-اینجا چه خبره؟؟؟

رکسانا:ایسان جان زیاد با این استاده کل کل نکن میگن مثل کفتار شبه

-یعنی چی؟؟؟

ملیکا:میگن تاحالا به خیلی از دخترا دست درازی کرده...

-چی؟؟؟من باور نمیکنم اخرشم که باشه انقدر پست نیست

ملیکا:از من گفتن بود مراقب خودت باش

-برو بابا

وایستادم وراه افتادم که برم امروز ماشینم رو نیاورده بودم .

اینا چرت میگن پسر به این خوبی چه حرفا که نمیزننن مردم درسته باهاش کمی لج داشتم ولی از حق نگذریم استاد خوبیه توی این مدت ارمین از خونه رفته خیلی افسرده شدم اووووفففف چقدر عمو اسفندیار نامرد شد منم رفتم خونه خودم سه روزه با عمو بحثم شد بهتر میخواست من رو از ارمین جدا نکنه امروز تصمیم گرفتم تا خونه رو پیاده روی کنم اواسط ابان بود وهوا ابری .مامان زنگ زد:

-جانم مامان؟؟؟

-عمو گفت از پیشش رفتی

-اره مامان نمیتونم دیگه با افکارش کنار بیام

-الان راحتی؟؟؟

-مامان برسم خونه زنگت میزنم

-باشه خدافظ

-خدافظ

ناگهان مازراتی جلو پام ترمز زد شیشه رو کشید پایین اهان این که کفتار شب خودمونه خخخخ عجب اسمی


romangram.com | @romangram_com