#سلطان_پارت_87


_تو سگ کی باشی ،فعلا که این تویی که گیرافتادی ،حالا اشهدت رو بخون،چون می خوام دخلت رو بیارم‌.

بلند شروع کردم به خندیدن،

_آقا زاده به نفعته که بادم شیربازی نکنی،چون برات گرون تموم می شه.

_خفه شو ،سلطان،حتی لحظه ی مرگتم این غرور لعنتیت ولت نمی کنه.

باصدای سامیار همه شوکه به عقب برگشتن اما من و طاها فقط لبخند می زدیم.

_نه، خان زاده ،آخه شیره و غرورش،اگه غرور نداشت که بهش نمی گفتن سلطان،می شد یه شغال لاشرخور مثل تو وپدرت.

خیره بودم،به دهن باز مهران کم کم بیست نفری دورتادورمون ایستاده بودن.

باتمسخر خیره شدم به صورت مهران و گفتم:

_حالا بهتره تو اشهدت رو بخونی پسرپاشا.

.

مهران باچشمانی که توام بودازخشم وبهت خیره به چشمانم که برق پیروزی می زدگفت:

_لعنتی، من دوباره ازتو رودست خوردم.

وهمین طور عقب عقب رفت،به ماشینش که تکیه داد ،توی یک چشم به هم زدن درعقب روباز کردو خودش رو انداخت توماشین خیلی سریع ماشین به حرکت دراومد.

‌_جلوش رو بگیرین بی عرضه ها نذارید بره.

romangram.com | @romangram_com