#سلطان_پارت_78
گوشی رو کنار گوشم بردم،بعد چند لحظه صدای نحسش تو گوشم پیچید.
-الو...
با لحن خشن وتندی غریدم.
_سلطانم.
_شناختم،حرفت رو بزن.
ازاین همه بی توجهیش خونم به جوش اومد باخشم کنترل شده ای غریدم.
_تا یک ساعت دیگه دختر هارو بیار زنت رو ببر،
صدای خنده اش به گوشم رسید.
_خوبه سلطان،مثل اینکه زبون تهدید روت تاثیر گذاشته؟
فریاد زدم توام با خشم و نفرت،
_خفه شو عوضی گرگ صفت ،اگه فکرکردی که تونستی ازم آتو بگیری سخت دراشتباهی،به اون خدایی که این همه سال شاهدش گرفتم،که اگه این دختره زنت نبود،هیچ وقت با زبون خوش باهات حرف نمی زدم ،سزای کاری که کردی رو با خون تلافی می کردم.
_باشه،باشه بابا،حالا نمی خواد آتیشی شی،دخترارو میارم زنم رو می برم.
بدون اینکه حرفی بزنم ،باخشم لمس گوشی رو فشار دادم.
به سمت داخل عمارت قدم برداشتم،فرهاد پشت سرم،راه می اومد.
romangram.com | @romangram_com