#سلطان_پارت_70
دستم رو به گردنم کشیدم و باخشم و عصبی گفتم:
_سلطان فهمیده...
چندلحظه ای سکوت کرد،وسپس ادامه داد:
_ی...یعنی چی،که فهمیده؟!
کلافه تن صدام رو بالا بردم و با خشم اما آهسته غریدم:
_که نفس پیش منه.
_یعنی می دونه نفسه؟
_ن... یعنی، نمی دونم،حتما می دونه.
_خب الان می خوای که باهات بیام.
_نه،باید تنها برم،تو برو پیش دختره ومراقبش باش،تا برگردم.
_باشه الان راه می افتم،تو ام مراقب خودت باش،سلطان شیر زخم خورده ای که هر لحظه ممکنه به سمتت حمله وربشه.
پوزخندی زدم.
هه...من خودم بهتراز هرکسی این شیر زخم خورده رو می شناسم،توام سریع برو.
_باشه!
romangram.com | @romangram_com