#سلطان_پارت_113
تودرگاه قرارگرفت،تمام اتاق رو ارنظر گذروند دستش رو ازروی دستگیره برداشت،هرچی چشم گردوند،نفس رو ندید.
یک قدم بلند به سمت توالت داخل اتاق برداشت.دست انداخت دستگیره رو فشار داد دررومحکم به داخل هول داد،دربا شدت به دیوار توالت برخورد کرد.
چشمش افتاد به پنجره،دوقدم بلند به سمت پنجره برداشت.
باخشم فریاد زدو هم زمان درپنجره رو بست ،طوری که تمام شیشه ی پنجره ازشدت ضربه خورد شد.
_نفس!
می کشمت دختره ی عوضی،می کشمت.
دست های مشت شده از خشمش رو بالا آوردومحکم بی دیوار کنار پنجره کوبید.
_چجوری فرار کرده؟!
چجوری ازاین فاصله پریده پایین؟!
یک آن آخرین حرف سرگرد یادش اومد.
"کارما دیگه اینجا تمومه پسرپاشا"
وچندین بار این جمله تو سرش تکرارشد.درهمون حینی که خیره بود به شیشه ی شکسته فریاد زد توام ازخشم و نفرت :
_همه ی اینا زیر سر اون سیاوش عوضیه من می دونم .
ودوباره دیوانه وار مشت های پی درپی به دیوار زد،انگارکه این مرد درد رو احساس نمی کرد.
romangram.com | @romangram_com