#سکوت_یک_تردید_پارت_84


_عاشق شدی عشق من...عاشق چلغووز خان گنده بکه روانییی که با حرس واسم ازش حرف میزدی....

چییییی!!؟؟چی میگه!!؟؟من عاشق بهرادم!!؟؟ اومدم دهن باز کنم و یه چیزی بگم که گفت:

_نگو نه...خودت خوب می دونی حست به اون آدم وقتی که سایه اش رو با تیر میزدی با حست بهش وقتی که تا صبح بالا سرش مراقبش بودی فرق داره.....

نه اینطوری نبود من عاشق اون آدم نیستم...یه صدایی از درونم بهم گفت...هستی..هستی...هستی...فرزان فرزان از کجا فهمید که من اون شب بالا سر اون مراقبش بودم!!!!!

_فرزان تو از کجا....

وسط حرفم پرید و گفت:وقتی که شب اومدی واسش قرص ببری حرفات رو با نیاز شنیدم....خوابم نبرد چون فهمیدم حس کردم این ادم واسه تو خیلی باارزشه...بعدش هم حرفای نیاز با تلفن با یکی رو شنیدم...از آرتان گفتناش فهمیدم داره با آرتان حرف میزنه بعدش هم از حرف هاش فهمیدم که تو اونجا بالا سر اون آدم خوابت برده!!!!!! دنیا رو سرم آوار شد وقتی حس کردم عشق من عاشق یکی دیگه اس...وقتی فهمیدم اون الان با یه آدم زیر یه سقف تنهاست....

از جاش بلند شد و جلوی پنجره و پشت به من ایستاد....

_برو نگاه برو...

نباید بزارم اینطوری شه نباید بزارم فرزان تا این حد داغون شه....هنوز باورم نمیشه تمام لحظه هایی که من به عنوان یه دوست دلم براش تنگ میشده اون دلش واسه من به عنوان عشقش تنگ میشده!!!!!

نزدیک تر رفتم...پشتش ایستادم و گفتم:فرزان تو...تو داری..اشت.....

وسط حرفم پرید و گفت:عشق یه اتفاق ساده اس...بعضی وقتا از یه نگاه...بعضی وقتا از بچگی...بعضی وقتام از یه تنفر به وجود میاد....به وجود میاد و رشد می کنه...انقدر رشد می کنه...انقدر بزرگ میشه...که نمی تونی ازش فرار کنی...هرچقدر بیشتر ازش فرار کنی...بیشتر به دنبالت میاد.... به طرفم برگشت و ادامه داد:ازش فرار نکن نگاه...نه از اون...نه از احساسی که بهش داری....از سر ترحم هم واسه کسی دل نسوزون....

دوباره پشتش رو به من کرد و گفت:الانم زود از اینجا برو نگاه...

_فرزان من....

فریاد کشید:گفتم برو نگاه بروووو....

دست از تقلا کردن برای حرف زدنم برداشتم و همونجور که اشک میریختم از ویلا خارج شدم....

خدایااا نه!!!!چرا این کارو کردیییی!!!!چرا کاری کردی که ناخواسته دلش رو بشکونم!؟؟چرا!!؟؟من طاقت اینارو ندارم...حرفای فرزان منو داغون کرد..حق با اون بود...حس من به بهراد خدابنده....یا به قول نگاهی که ازش متنفر بود بنده ایشالا درد بی درمون بگیره خدا...عوض شده بود...فرق کرده بود...هرچی که بود عشق یا هرچی .....دیگه تنفر نبوود....اما فرزان چی!!؟؟من ناخواسته دل یه آدمو شکوندم...آدمی که همیشه مراقبم بود...هیچوقت دستم رو رها نمی کرد...فرزان بیشتر از هرکسی از نگاه کوچولو مراقبت می کرد..خودش کوچیک بود...اما مثل مرد مراقب نگاه کوچولو بود....همیشه هواشو داشت...اما امروز من باعث شدم اشک از چشماش جاری شه....از چشمای یه مرد..پسری که کوه غرور بود.... واقعا همینی که امروز این حرفارو به من زد!!؟؟...خدایا چراااا...چراااا....

همونطور که گریه می کردم ضبط رو روشن کردم و یه آهنگ پلی شد:

واسه غریبه گریه می کرد اشکهاشو من پاک کردم....


romangram.com | @romangram_com