#سکوت_یک_تردید_پارت_122
شاخام زد بیرووون واااا این دوست اینا منو از کجا میشناسه...نکنه همین...همین پسره اس که بهش برخورد کردم!!؟؟اااا آره خودشه فکر کنم....
_باشه حالا تاشب....
_نگاه مسخره بازی درنیار میایا!!؟؟
_باشه بابا میام رئیس امر دیگه ای نیست!!؟
_نه میبینمت بووس بای...
_باااای....
اه دراااز بد قوااره...حالا نمیشد منه بی نوا رو دعوت نکنی!!؟من میرسم خونه عین مرده متحرکم اونوقت پاشم با شما بیام بیرون شام!!!؟اه....پوووفی کشیدم و با بی حوصلگی مشغول انجام دادن کارهام شدم...
*****
نفس نفس زنان جلوی در خونمون ایستادم و زنگ رو زدم...بعد از چندلحظه در توسط نیاز بازشد...رفتم تو...
نیاز:سلام خسته نباشییی....
_سلام مرسییی ..
نگاهی بهش انداختم ادامه دادم:داری حاضر میشی!!؟
_آره دیگه توام برو حاضر شو....
_میگم نیاز جوونممم...نیاز خوشگله...نیاز فدات شم..نیاز عش....
وسط حرفم پرید و گفت:ننننننننننهههههه....
با تعجب پرسیدم:وااا تو از کجا میدونی من چی می خواستم بگم!!!
خیلی خونسرد جواب داد:معمولا وقتایی که می خوای خرم کنی و یه چیزی ازم می خوای این شکلی لووس میشی الانم می دونم چی می خوای نه نمیشه بدو برو حاضر شووو....
چهره ای طلبکارانه به خودم گرفتم و گفتم:دخترم دخترای قدیم احترام میزاشتن به خواهر بزرگترشون.....
romangram.com | @romangram_com