#سکوت_یک_تردید_پارت_113
_پ چه خوب نقشه ام گرفت....
لخندی زدم و گفتم:تولد خودتم بووودا چرا فقط منو سوپرایز کردید!!!!!..
_دیگه دیگه من که مثل تو خنگ نیستم تولدمو یادم بره..تازه از از یه هفته قبل سفارش کادومو به آرتان کرده بودم...
خنده ای کردم و چیزی نگفتم...مامان و بابا هم با لذت به ما نگاه می کردن...یه دفعه صدای جیغ چند نفر بلند شد...به سمتشون برگشتم....بعله سه تفنگ دار بودن....دریا و سحر و ترنم....همشون تلپ پریدن بغل منو نیاز و تبریک گفتن...بعد از تبریک گفتنا هم چنتایی به یه اتاقی رفتیم...تا منو درست کنیم....بعد از تقریبا نیم ساعت حاضر بودم....یه لباس سفید مشکی خوشگل پوشیدم....موهامو هم فرکردیم و یه آرایش خوشگل مشکلی هم انجام دادیم....و همگی باهم از اتاق خارج شدیم....وقتی وارد سالن شدیم دونفر دوتا کیک آوردن و همه شروع کردن به خوندن آهنگ تولدت مبارک...ما هم به سمت میزی رفتیم که روش کیک هارو گذاشته بودن....
دریا:خببب اول کدومتون فوت می کنید!!؟؟
نیاز با ذوق گفت:نگاه دودقیقه بزرگ تره اول اون فوت کنه بعد از دو دقیقه هم من فوت می کنم...همه موافقت کردن..
سحر:نگاه یادت نره آرزو کنییی ها....
بعد از این حرف سحر همه شروع کردن به خوندن آهنگ....جلوتر رفتم تا شمع هامو فوت کنم اما قبل از اون تصمیم گرفتم یه آرزو کنم...نمیدونم چرا اما آرزوم بهراد بود...این که هیچوقت احساس تنهایی نکنه...اینکه همیشه نزدیکم باشه...این که اون لحظه های قشنگمون بازهم اتفاق بیوفته....بعد از آرزو کردن شمع هامو فوت کردم و همه برام دست زدند....کادوهاشونم گذاشتن روی میز....بعد از دو دقیقه هم نیاز شمع هاشو فوت کرد که همه واسه اونم دست زدند....بعدش هم کیک هارو بریدم و مراسم بزن و برقص شروع شد و همه رفتن وسط....
مشغول رقصیدن بودم که مامان بهم اشاره کرد برم پیشش...به سمتشون رفتم....
_جووونم مامان جون!!؟؟
_دخترم ما دیگه بریم خونه...
_ااااا چراا نه نمیخواد...
بابا:دخترم باید بریم عزیزم فردا صبح زود باید راه بیوفتیم..فقط به خاطر تولدتون اومدیم...
_اما اخه اینجوری که نمیشه!!!
مامان:چراا عزیزم شما جووناا باهم باشین خوش بگذرونید....
_باشه هرطور راحتین....
نیاز به سمتمون اومد و گفت چیشده!!!
_هیچی می خوان برن...
_اوااا چرا نه بابا کجا برن...
romangram.com | @romangram_com