#سیمرغ_پارت_63
سرش و با خنده تکون داد. قفسه ی سینم از عصبانیت بالاو پایین شد.. انگار اسپینِ اون زهرماری تازه داشت کارساز میشد. عصبی بودم.. هم از حرفای بی ربطِ ایمان و هم از حسی که خودمم داشت کلافه میکرد! تو تصمیمی ناگهانی و آنی دستِ دختری که حتی اسمشم نمیدونستم و گرفتم و دنبالم کشیدم. خنده ی مستانه ای کرد.
_کجا ؟ بذار مانتومو بپوشم!
خودمم نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم.. دستمو لای موهام فرو بردم و قبل از اینکه پشیمون بشم گفتم:
_تا دو دقیقه منتظر میمونم.. فقط دو دقیقه!
بیرونِ کوچه به ماشین تکیه دادم و چشمامو روی هم گذاشتم.. سرم گیج میرفت. علی به شونم زد.
_داری میبریش؟
سیگارش و از دهنش برداشتم و پک عمیقی زدم.
_فقط برای اینکه به یکی یه چیزایی رو ثابت کنم.. وگرنه اونقدر دله نیستم واسه پس مونده های تو!
خندید.
_بابا ما که چیزی نگفتیم ترش میکنی.. نوشِ جونت.. گوشت بشه به تنت!
پوزخندی بهش زدم و با سر رسیدنِ دختر سوار شدم.
_برو تو سه نکن علی.. خیلی مستی!
چشمکی زد.
_خوش باش عشقی!
پامو روی گاز گذاشتم و سیگارِ نیمه کارش و جلوی پاش پرت کردم. هنوز چند کوچه رو رد نکرده بودم که دستش رو روی پام حس کردم. تند و تیز سمتش برگشتم.
_خوشم نمیاد از این کارا!
خندید.. شدید مست بود!
_کدوم کار؟
با تمام مستی حواسم سر جاش بود.. با اخم به دستش اشاره کردم!
_اینجا جاش نیست!
صدای خنده اشو دوست نداشتم.. زیادی مصنوعی بود! نمیدونستم واقعا مسته یا فیلم میاد!
_سالمی که؟
_میترسی؟ شنیدم دکتری!
_جواب منو بده!
دستش رو برداشت و صاف نشست.
_سالمم.. من خراب نیستم! برای امرارِ معاش صیغه میشم!
خندیدم!
_به این چیزا اعتقاد داری؟
romangram.com | @romangram_com