#سیمرغ_پارت_52
_میخورم!
_برات کبابی سفارش دادم که گلوت و اذیت نکنه. با غذای دریایی که مشکلی نداری؟
خنده ام تلخ تر شد.
_نه... دیگه ندارم!
لبخند بیرنگی به روم زد و مشغولِ خوردن شد. متوجه حالتِ غیر عادیم شده بود. میدونم که میدونست یه چیزیم هست ولی به روم نمی آورد. انگار میدونست به این سکون و آرامش تا چه حد نیاز دارم!
بعداز خوردنِ غذامون هم زمان از پشت میز بلند شدیم. نگاهِ آخر و به اطراف انداختم. مطمئن بودم این لحظات تکرار نشدنی و این رستوران تا آخر عمرم قسمت بزرگی از ملکه ذهنم خواهد موند!
هنوز سوار ماشین نشده بودیم که با اسم پارسا که توسط دختری صدا شد هر دو به عقب برگشتیم!
دختری با موهای بور و تیپی فوق العاده عجیب با پوتین های پاشنه بلند به حالت دو به سمتمون میومد! وقتی کنارمون رسید نگاهی بی تفاوت به سر تا پای من انداخت و دستشو دور بازوی پارسا قفل کرد! چشمام از این حرکت بی شرمانه گرد شد!
_عزیزم خودتی؟ کِی برگشتی؟
نگاهش پر از استهضا شد. دستش رو آروم بیرون کشید.
_به جا نمیارم!
دختر نگاهِ پر کینه ای بهم انداخت.
_بایدم نشناسی.. ! میشه چند دقیقه حرف بزنیم؟ فقط چند دقیقه!
بی توجه بهش ریموت ماشین رو زد و بهم اشاره داد تا سوار شم!
_دو دقیقه گوش کن پارسا.. جونِ عزیزت!
با خشم به طرفش برگشت.
_چی شده باز ه*و*س آب خنک کردی؟ حواستونو جمع کنین. هم تو و هم اون خواهر از خودت ولگرد ترت! اگه فقط یه بارِ دیگه دورو برم ببینمتون روزگارِ جفتتون سیاهه!!
به گریه افتاد.
_به خدا داری اشتباه میکنی..!
برگشت به طرفم و داد زد:
_مگه نمیگم سوار شو؟؟
نگاهی با بغض به دختر انداختم و بی صدا سوار ِ ماشین شدم. چند دقیقه بعد از من پارسا هم سوار شد و ماشین رو با سرعت به حرکت درآورد. تا لحظه ی رسیدن هیچ کدوممون هیچ حرفی نمیزدیم. مطمئن بودم این از همون دخترای صیغه ای بود. نمیدونم چرا انقدر احساسِ ناراحتی و خشم میکردم.
نفهمیدم کِی به رو به روی خونه رسیدیم و کِی ماشین متوقف شد.. اون قدر غرق خودم و اتفاقای شب بودم که گذشتِ زمان رو به کلی فراموش کرده بودم! بی حالت و بی حرکت منتظر شدم تا ماشین رو واردِ پارکینگ کنه ولی بر خلافِ تصورم ماشین رو جلوی در متوقف کرد. نگاهی زیر چشمی به قفلِ در انداختم.. هنوز بازش نکرده بود. بی اعتراض به بیرون خیره شدم و منتظر موندم.
_بابتِ دادی که زدم متاسفم! کنترل از دستم خارج شد!
_مهم نیست!
_نیل؟ اون دختر...
_مهم نیست اون دختر کی بود و هست.. بابت شام و تمامِ زحماتِ این دو روز ممنونم.. میشه در و باز کنین؟
با اخم نگاهم کرد.
romangram.com | @romangram_com