#سیمرغ_پارت_37

چپ چپ نگاهش کردم.
_از خدات باشه زنت شکل من باشه.. میگی چیکار کنم؟
روی تخت نشست و با دست اشاره داد تا زیرِ پاش بشینم! متوجه منظورش شدم. چقدر دلم برای نوازش دستاش تنگ شده بود. شونه رو از روی میز برداشتم و دستش دادم.
_اول شونش کن!
شونه رو کنار گذاشت.
_شلخته اش قشنگتره!
مشغولِ گیش کردنِ موهام شد. دستش از لا به لاشون رد میشد و حسِ خوبی بهم میداد!
_میگم اون بولیزی که دیشب برات خریدیم و بپوش.. رنگش به پوستت خیلی میاد!
برگشتم و با تعجب نگاش کردم!
_خواستگاری نمیریما؟ بخدا دختر هم ندارن!!
شونمو هل داد.ِ
_تکون نخور وروجک. دو روزه اینجام به جز شلوارِ گلِ گشادِ ورزشی و لباسای بدقواره چیزی ازت ندیدم! قبلنا اینجوری نبودی!
آهی کشیدم.
_فرصت نمیکنم حتی تو آینه نگاه کنم.. میبینی که!
حس کردم صداش جدی شد.
_فرصت نمیکنی یا خودت نمیخوای؟
برگشتم.. چشماش بازم دلخور شده بود.
_دقیقا نگرانِ چی هستی داداش؟ خوبم من!
اخماش باز نمیشد.
_دارم میبینم بیخیالِ دنیا شدی.. تو تازه نوزده سالته آبجی.. باید جوونی کنی!
خندم گرفت.
_از بالای اون منبر بیا پایین خان داداش.. دیر میشه ها؟
شونه رو بالا برد تا روی سرم بزنه.
_پاشو برو لباساتو عوض کن تا یه فصل خدا کتک نخوردی.. بجنب!
صاف رو به روش ایستادم و دستمو گوشه ی پیشونیم گذاشتم.
_چشم قربان!
.
.

romangram.com | @romangram_com