#شروع_از_پایان_پارت_54
انتظار داشتم الان مریم با مهربونی باهام حرف بزنه و یه کم آرومم کنه اما اون فقط سرم داد میزد و این بدجوری احساساتمو اذیت میکرد، اشکام شروع کردن به باریدن و با لحن رنجیده ای گفتم :
_ ببینم تو طرف اونی؟
صداشو اورد پایین و با همون لحن مهربونی که ازش انتظار داشتم جواب داد:
_ معلومه که نه.........من فقط نگرانت شده بودم.........من حتی نمیدونم بین شما چه اتفاقی افتاده فقط میدونم که گذاشتی رفتی و از صبح تا حالا ما داریم تو نگرانی دست و پا میزنیم.نمیخوای به من بگی چی شده؟
گریه م شدت بیشتری گرفت:
_ مریم من خیلی تنهام........ خیلی میترسم .......تو کی میای؟
_ نمیخوای بگی چی شده؟
_ دیگه نمیتونم پیش بهزاد بمونم چون هوایی شده........
_ چی؟........منظورت چیه که هوایی شده؟ بهزاد همچین آدمی نیست.........
داد زدم:
_ تو از کجا میدونی همچین آدمی نیست؟........فعلا که همچین آدمی هست چون ازم خواسته با هم رابطه داشته باشیم............
romangram.com | @romangram_com